شاهنامه فردوسی به روایت دیگر

به قلم سجاد ایدنلو
هنگامی که از «تلقّیات عامیانه» دربارۀ فردوسی و شاهنامه سخن گفته میشود، این نگرشها یا به بیان دقیقتر صاحبان تلقّی را باید به دو دسته تقسیم کرد: نخست فرهیختگان و اهل قلمی که نوع نگاه آنها غالباً در مقدّمههای منثور دستنویسهای شاهنامه، تذکرهها و ضمن روایات متون ادبی و تاریخی نمود یافته است و به دلیل تعلّق این آثار و پدید آورندگانشان به حوزۀ فرهنگ و ادبیات «رسمی» به کار بردن صفت «عامیانه» دربارۀ آنها با توجّه به مفهوم اصطلاحی این واژه چندان درست و دقیق نیست و «عامیانه» را در اینجا باید به معنای عامّ «مردمی» دانست. دستۀ دوم، معتقدات و پسندهای اصناف دیگر ـ و عموماً کم دانش ترِ ـ مردم است که برخلاف گروه نخست، مجالی برای گردآوری و کتابت تلقّیات خویش نیافتهاند و چون خاستگاه و حفظ و انتقال اینگونه از روایات، شفاهی و به صورتهای غیر رسمی بوده است، مراد از «عامیانه» در معنای خاصّ واژه، همین گروه از باورها و داستانها خواهد بود.حدودِ آگاهیها و چگونگی تصورات موجود در شماری از روایات و اشارات منابع رسمی ادبی و تاریخی (بخش نخست از تلقیات مردم ایران) پیشتر در پژوهشهای چند تن از محققان طبقه بندی و بررسی شده است (رک: دبیرسیاقی، 1383: 201-350؛ ریاحی، 1372؛ متینی، 1375: 121-151؛ نوریان، 1371: 131-164، یا حقّی ، 1387کم 53-68) و مطابق این تحقیقات ، مهمترین موضوعهایی که در این گزارشها مورد توجّه بوده، عبارت است از: پیش بینی شهرت فردوسی، پاسخ به اتّهام مجوس ستایی او ، پرهیزگاری و دینداری فردوسی، آزادگی و بزرگ منشی شاعر، صراحت سخن و ایران دوستی او، روابط فردوسی و سلطان محمود و دربار غزنه، بدخواهان فردوسی و .... (در این باره ، رک: متینی، 1357: 121-151).
اما آن دستۀ دیگر از روایتهای و باورداشتهای مردمی ـ شاید به سبب ماهیت عامیانه و تبعاً غیر رسمی آنها ـ به طور کامل و دقیق مطالعه نشده است1 تا معلوم شو.د که عموم مردم ایران ـ غیر از شاعران،نویسندگان و مورّخان ـ فردوسی و شاهنامه را چگونه میشناخته و میخواستهاند. این داستانها که بخشی از آنها به کوشش انجوی شیرازی گردآوری شده2، دقیقاً گزارش راویان آنهاست و از همین روی بی واسطه و بدون تصرّف ، نوعِ دانستهها، اعتقادات و خواستههای عامیانۀ مردم را دربارۀ فردوسی و شاهنامه نشان میدهد؛ ضمن اینکه تأخّر تدوین و ثبت مکتوبشان هرگز دلیل کم قدمتی یا بی پیشینگی آنها نیست (در این باره، رک: آیدنلو ، 1387: 74-83) و محتملاً مأخذ یا درونمایۀ کلّی برخی از افسانههای مربوط به فردوسی و شاهنامه نیز در منابع رسمی ادبی و تاریخی، همین روایات شفاهی به اصطلاح عامیانه بوده (برای اشاره ای، رک: ریاحی، 1372: 72) که در آنجا قالب و بیان ادبی / رسمی یافته است.
موضوع داستانهای شفاهی/ عامیانۀ گرد آمده در فردوسی نامه (ج1، صص 3-56) یا زندگی نامۀ فردوسی و توجّه به جزئیاتی از احوال اوست و یا ذکر بعضی از ویژگیهای شخصیتی شاعر و پاره ای از نکات و مسائل مربوط به شاهنامه. میدانیم که از سرگذشت فردوسی، همچون بسیاری دیگر از بزرگان فرهنگ و ادب ایران، آگاهیهای دقیق و کاملی در اختیار نیست و خلاصۀ آن چیزی که میتوان بر پایۀ اشارات خود او در شاهنامه و تحلیل انتقادی مطالب مآخذ دیگر و انبوه افسانههای پر شاخ و برگ بازسازی کرد، در این حدود خواهد بود که »ابوالقاسم فردوسی توسی در سال (329ه.ق) در روستای پاژ ناحیۀ طبران توس در خانوادهای دهقان زاده شده است. زن، پسر و احتمالاً دختری داشته و پسر او در 37 سالگی درگذشته است. نظم شاهنامه را در میانۀ سالهای (367-370ه.ق) آغاز کرده و از پشتیبانی منصور بن محمد بن عبدالرزّاق برخوردار بوده است. تدوین نخست شاهنامه را در سال (384ه.ق) و تدوین دوم آن را در 25 اسفند (400ه.ق) به پایان رسانده و به دربار غزنه فرستاده است. اما کتاب مورد توجه محمود قرار نگرفته است. فردوسی به هنگام سرودن شاهنامه گرفتار نیازمندیها و دشواریهای مالی بوده و از فضل بنی احمد اسفراینی، وزیر سلطان، خواسته است که برای دریافت مساعدت از سلطان میانجیگری کند. او همچنین از برادر محمود نصر بن ناصرالدین خواسته است که نظر سلطان را ـ که حاسدان برگرداندهاند ـ متوجه شاهنامه کند. در میان بزرگان زمان، فردوسی فقط از دستگیری حیی قتیبه، عامل مالی توس ـ که گویا شاعر را از پرداخت مالیات معاف کرده بود ـ یاد کرده است. به احتمال بسیار، فردوسی پس از دیدن بی مهری نسبت به او و اثرش، ابیاتی در هجو محمود سروده و سرانجام در یکی از دو سال (411) یا (416ه.ق) در گذشته است.خوانندگان و علاقه مندان شاهنامه که نمیتوانستهاند به این آگاهی کلّی و کوتاه بسنده کنند و حتّی در میان افسانههای طولانی متون تاریخی و ادبی و نیز پاسخ بعضی از پرسشهای خویش را دربارۀ فردوسی نمییافتهاند، به گمان خویش ـ و آنگونه که میخواستهاند ـ در قالب روایات شفاهی / عامیانه به روشن کردن مبهمات و جزئیات زندگی حکیم توس پرداختهاند.
در این داستانها پدر فردوسی مردی است کشاورزی به نام «حسن» که شاعر ملّی ما در کودکی داستانهایی را از او میشنید و برای همسالانش باز میگفت (رک: انجوی، 1369: 4/1 و 5). «کشاورزی» پدر فردوسی در این روایات محتملاً برگرفته از «دهقان» بودن فردوسی به تصریح چهار مقاله (رک: نظامی عروضی، 1383: 75) و باغبان نامیده شدن پدرش در منابعی چون «تذکرۀ الشعرا»ی دولتشاه سمرقندی (رک: ریاحی، 1372: 428). ذکر نام «حسن» نیز برای پدر وی مستند بر مآخذی است که اشاره خواهد شد . اینکه پدر فردوسی آشنا با داستان معرفی شده، ظاهراً بر این اساس است که دهقانان آن روزگار (در معنای اصطلاحی این کلمه) فرهنگمندانی میهن دوست و علاقه مند به آیینها و روایات ملّی ـ پهلوانی بودهاند (رک: Tafazzoli, 1996: 224-225). مطابق با خواسته و دانستۀ عامه مردم فردوسی مادری داشته که در خردسالی او در گذشته و خواهرش نیز شاد خاتون نامیده میشده است (رک: انجوی، 1369: 1/4).
هیچ یک از این دو نکته در منابع احوال فردوسی نیست، همچنان که ناصح الدین و قاسم به عنوان نام خود او (رک: همان: 1/5). به عقیدۀ پژوهشگران صاحب نظر از بین اشارات منابع گوناگون، دو صورت «حسن بن علی» و «منصور بن حسن» برای نام فردوسی و پدرش پذیرفتنی تر است (رک: حاکم نیشابوری، 1375: 51 مقدمه؛ خالقی مطلق، 1385: 3؛ ریاحی، 1372: 479؛ همو، 1375: 64؛ محیط طباطبایی ، 1369: 28؛ Khaleghi Motlagh, 1999:514). «قاسم» در روایات عامیانه شاید خلطی است میان کنیه (ابوالقاسم) و نام فردوسی با یادآوری این نکته که به استناد همین کنیه احتمالاً نام پسر او قاسم بود است (رک: Shapur Shahbazi, 1991:22).
فردوسی در دیباچۀ شاهنامه اشاره کرده است که مهربان دوستش به او میگوید:
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست
(فردوسی، 1368: 14/143)
از این بیت استنباط میشود که او پیش از آغاز رسمی سَرایش شاهنامه (در حدود 35 تا 40 سالگی) شعر میسروده و به نظم سخنان پهلوانی نامبُردار بوده ست. امّا عامّه مردم چون معتقد به شاعری مادرزادی فردوسی بودهاند؛ در داستانی ـ مربوط به ناآرامیهای فردوسی در خانه و مکتب خانه به هنگام کودکی ـ دو بیت را به او نسبت دادهاند که در هفت سالگی و زمانی که معلم مکتب او را به فلک کشیده بود، در نکوهش استادش سروده است:
مرا میزنی کور ملاّ اگر
بریزد ترا خاک عالم به سر
نگر میکنی همچو ابلیس کور
بسوزد همه هیکلت در تنور
(انجوی، همان، 1/3)
طرفه اینکه این دو بیت در قالب مثنوی و به بحر متقارب است؛ یعنی در تلقّی مردم، شعری که فردوسی در هفت سالگی نیز میسراید، باید در همان وزن و قالب شاهنامه باشد. در روایتی دیگر شروع شعر سَرایی فردوسی در ده سالگی است (رک: همان:» 1/5).
نکتۀ دیگر در داستانهای عامیانۀ کودکی و نوجوانی فردوسی، همّت او در دانشاندوزی است؛ بدین صورت که وی در آغاز کار نمیتواند چیزی در مکتب بیاموزد و با دیدن فرسایشی که قطرات آب بر سنگ ایجاد کرده است، متنبّه میشود و در آموختن چنان میکوشد که «به جایی رسید که شاهنامه ساخت» (انجوی، همان، 1/4). در اینجا مضمون دگرگونی و بیداری با مشاهدۀ سوراخهای آب بر سنگ ظاهراَ از داستانی در سرگذشت سکّاکی ، دانشمند معروف بلاغی، گرفته شده است. در برابر این داستان، عدّه ای که نمیتوانستهاند بپذیرند شاعری مانند فردوسی در خُردی از نظر ذهنی و دانش آموزی ناتوان باشد و سپس دچار تحول شود، در روایتی دیگر از تیزهوشی او که هر شعر و داستانی را با یک بار شنیدن به خاطر میسپرد، یاد کردهاند (رک: همان، 1/4). در همین موضوعِ فردوسی و مکتب خانه و تعالیم آغازین او، علاقۀ مردم به جزئیات فراموش شده به اندازه ای بوده که در یکی از روایات حتّی نام مکتب دار فردوسی هم آورده شده است: ملّا ضیاء الدین خراسانی (رک: همان، 1/5). این نام در مآخذ رسمی فردوسی شناسی دیده نمیشود و باید بررسی شود که آیا شخصیتی تاریخی با این عنوان در خراسان ـ احتمالاً در ادوار پس از فردوسی و هنگام ساخته شدن یا تداولّ روایتِ مربوط ـ میزیسته یا اینکه نام کاملاً بر ساخته است و فقط به منظور دقیقتر کردنِ نکات زندگی نامۀ فردوسی ذکر شده؟
در روایات مردمی، فردوسی در شانزده سالگی همسر میگیرد (رک: همان: 1/6) و این به طورکلّی پذیرفتنی است، زیرا فردوسی در سوگ سرودۀ مرگ پسرش سن او را به هنگام در گذشت 37 و سالِ عمر خویش ار 65 ذکر کرده (رک: دنبالۀ مقاله) و بر این اساس، پیش از 28 سالگی ازدواج کرده بوده است (رک: ریاحی، 1375: 84؛ Khaleghi Motlagh, 1999: 514)، ولی چون با قبول شانزده سالگی، میان ازدواج و تولد پسر فردوسی دوازده سال فاصله خواهد بود3، شاید منطقی تر این باشد که «لااقل در بیست و هفت سالگی همسر برگزیده است» (دبیر سیاقی، 1383: 25). در این روایات همسر فردوسی پس از زادن پسر و دختری در میگذرد (رک: فردوسی نامه، 1/6). مرگ بانوی فردوسی موضوعی است که ظاهراً یادکرد پر دریغتر آن در چند بیت شاهنامه نیز دیده میشود4 (در این باره، رک: خالقی مطلق، 1385: 5؛ همو، 2009: بخش سوم / 444؛ دبیرسیاقی ، 1383: 24، 25 و 89؛ فردوسی ، 1386ب : 34؛ کزازی، 1379: 203؛ همو، 1386: 708و 709) و از پسر و دختر فردوسی به ترتیب خود شاعر و نظامی عروضی (رک: نظامی عروضی، 1383: 83) سخن گفتهاند، اما این نکته که پسر او در سی سالگی میمیرد (رک: انجوی، 1369: 1/6) ـ یا بنابر روایت دیگر، با داروی نادرستی که بدسگالان شاعر در غیاب پدر و پسرش میدهند، کشته میشود (رک: همان: 1/7) ـ با گفتۀ خود فردوسی مغایر است که تصریح کرده:
مرا سال بگذشت بر شست و پنج
نه نیکو بود گر نیازم به گنج
... جوان را چوشد سال بر سیوهفت
نه بر آرزو یافت گیتی برفت
(فردوسی، 1386 الف: 167/2182 و 2189)
در منابع رسمی، متونی مانند چهار مقاله، مقدّمۀ شاهنامۀ بایسنقری و بهارستان جامی که دختری را به فردوسی نسبت دادهاند، فقط به بر منشی او و نپذیرفتن صلۀ سلطان پس از مرگ پدر اشاره کردهاند (رک: ریاحی، 1372: 237، 415و 438) اما در روایات مردمی غیر از این ویژگی ، این دختر به سان پدر گشاده زبان و شاعر نیز هست و مصراع دوم بیتهایی را که فردوسی تنها پارهای از آنها را ساخته است، تکمیل میکند و یا ارتجالاً پاسخ پدر را به شعر میدهد5. آنجا هم که پاداش دیرهنگام محمود را رد میکند، اینگونه در قالب مثنوی و به بحر متقارب داد سخن میدهد و از مهر میهن دم میزند:
چو عمر پدر آمد این دم به سر
چه کار آیدش دیگر این سیم و زر
به سلطان بگویید تا بُد پدر
ز جورت همی گشته بُد در به در
اگر چه پدر رفت از این روزگار
بُود مهر ایران همی افتخار
چرا داد شه گوش بر دشمنان
چه شد تا که قدرش چنین شد عیان
(انجوی، همان،1/4)
اشارات
مآخذ پیشین(چهار مقاله، مقدمه بایسنقری و بهارستان) و این ابیات نشان
میدهد که ایرانیان معتقد بودهاند که یقیناً فرزند مردی مانند فردوسی نیز
نظیر خود او سخنور، ایران دوست و بلند همت بوده است و نمیتوانسته جز این
باشد.
- ۹۴/۰۷/۱۲