سونه

یادداشت های تاریخی-اجتماعی

سونه

یادداشت های تاریخی-اجتماعی

بایگانی

۱۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

متن کامل استوانه حقوق بشر کوروش!

ارگاش مازندرانی | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۵۲ ق.ظ

1. .............................................................................................. [ بنا کرد ] (؟)

2. ............................................................................................. گوشه ی جهان.

3. .......................................... ناشایستی شگرف بر سروری [1]↓ کشورش چیره شده بود [2]↓

4. ............................................. (فرمود تا به زور) باج گندم و دهش رمه بر آنان بنهند [3]↓

5. (پرستشگاهی) همانند اَسنگیل Esangila [ بنا کر]د ... از برای او ur و دیگر جای های مقدس

6. با آیین هایی نه در خور ایشان، آیین پیش کشی قربانی ای نهاد که (پیش از آن) نبود. هر روز به گونه ای گستاخانه و خوار کننده سخن می گفت، و نیز با بدکرداری از بهر خوار کردن (خدایان)[4]↓

7. بردن نذورات را (به پرستشگاه ها) برانداخت. [ او (همچنین) در آیین ها (به گونه هایی ناروا) دست برد. اندوه و ناشادمانی ] را به (= در) شهرهای مقدس بپیوست. او پرستش مردوک Marduk پادشاه خدایان را از دل خویش بشست.

8. کسی که همواره به شهر وی (= شهر مردوک = بابل Bābilion) تباهکاری روا می داشت (و) هر روز [ به آزردن (آن) سرزمین دست (می یازید)، مردمانش ] را با یوغی بی آرام به نابودی می کشانید، همه ی آن ها را.

9. از شکوه های ایشان انلیل Enlil خدایان (= سرور خدایان = مردوک) سخت به خشم آمد. [ جای های مقدس رها شدند و یادنمای (آن) پرستشگاه ها (= آثار) به فراموشی سپرده شد ]. دیگر خدایان باشنده در میان ایشان (نیز) پرستشگاه های خویش را ترک کردند.

10. در (برابر) خشم وی (= مردوک) او (= نبونئید Nabūna'id) آنان (= پیکره های خدایان) را به بابل فرا برد. لیک مردوک، [ آن بلند پایه که آهنگ جنگ کرده بود ]، از بهر همه ی باشندگان روی زمین که جای های زندگیشان ویرانه گشته بود،

11. و (از بهر) مردم سرزمین های سومر Šumer و اکد Akkadî که (بسان) [ کالبد ] مردگان (بیجان) گشته بودند، او (= مردوک) از روی اراده و خواست خویش روی به سوی آنان باز گردانید و بر آنان رحمت آورد و آنان را ببخشود.

12. (مردوک) در میان همه ی سرزمین ها، به جستجو و کاوش پرداخت، به جستن شاهی دادگر،[5]↓ آنگونه که خواسته ی وی (= مردوک) باشد، ‌شاهی که (برای در پذیرفتن او) دستان او به دست خویش گرفت.[6]↓

13. او (= مردوک) کورش، پادشاه شهر انشان Anšan را به نام بخواند (برای آشکار کردن دعوت وی) و او را به نام بخواند (از بهر) پادشاهی بر همه ی جهان.

13. او (= مردوک) سرزمین گوتیان Qutî و تمامی سپاهیان مندَ Manda (= مادها)، [7]↓ را به فرمانبرداری از او (= کورش) واداشت.[8]↓ او (مردوک) - (واداشت تا) - مردم، سیاه سران،[9]↓ به دست کورش شکست داده شوند.

14. (در حالی که) او (= کورش) با راستی و داد پیوسته آنان را شبانی می کرد،‌ خدای بزرگ، نگاهبان مردم خویش، با شادی به کردارهای نیک و دل (پر از) داد او ( = کورش) نگریست.

15. (پس) او را فرمود که به سوی شهر وی، بابل، پیش رود. (مردوک) او (= کورش) را برانگیخت تا راه بابل را در سپرد (و خود) همانند دوست و همراهی در کنار وی همواره گام برداشت.

16. (در حالی که) سپاهیان بی شمار او [10]↓ که همانند (قطره های) آب یک رود به شمارش درنمی آمدند،[11]↓ پوشیده در ساز و برگ جنگ،[12]↓ در کنار وی گام برمی داشتند.

17. او (= مردوک) بی هیچ کارزاری وی (= کورش) را به شهر خویش، بابل، فرا برد. (مردوک) بابل را از هر بدبختی برهانید (و) نبونئید را - پادشاهی که وی (= مردوک) را پرستش نمی کرد - به دست او (= کورش) سپرد.[13]↓

18. همه ی مردم بابل،‌ همگی (مردم) سومر و اکد، (همه ی) شاهزادگان و فرمانروایان [14]↓ به وی (= کورش) نماز بردند و بر دو پای او بوسه دادند (و) از پادشاهی اش شادمان گردیده، چهره ها درخشان کردند.

19. سروری که به یاری وی خدایان ِ(؟) در خطر مرگ (قرار گرفته) زندگی دوباره یافتند و از گزند و آسیب رها شدند، (و) همه ی خدایان (؟) به شادی او را همی ستودند و نامش را گرامی داشتند.

20. من، کورش، پادشاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه ی جهان،

21. پسر کمبوجه، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نوه ی [15]↓ کورش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نبیره ی چیش پیش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان،

22. از تخمه ی پادشاهی ای جاودانه، آن که پادشاهیش را خداوند [16]↓ (= مردوک) و نبو Nabû دوست می دارند و از بهر شادی دل خویش پادشاهی او را خواهانند.

آنگاه که من (= کورش)‌ آشتی خواهان به بابل اندر شدم،[17]↓

23. با شادی و شادمانی در کاخ شهریاری خویش، اورنگ سروری خویش بنهادم، مردوک، سرور بزرگ، مهر دل گشاده ام را که د[وستدار ] بابل است به خواست خود به [ خویشتن گروانید ] (پس) هر روز پیوسته در پرستش او کوشیدم.[18]↓

24. (و آنگاه که) سربازان بسیار [19]↓ من دوستانه اندر بابل گام برمی داشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد.

25. من (شهر) بابل و همه ی (دیگر) شهرهای مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم. درماندگان باشنده در بابل را که (نبونئید) ایشان را به رغم خواست خدایان یوغی [20]↓ داده بود (؟) نه در خور ایشان،

26. درماندگی هاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم.[21]↓

مردوک، خدای بزرگ از کردارهای من شاد شد و

27. (آنگاه) مرا، کورش، پادشاهی که پرستنده ی وی است و کمبوجیه، فرزند ِزاده شده ی من و همگی سپاهیانم را

28. با بزرگواری، افزونی داد و ما به شادمانی، در آشتی تمام، کردارهایمان به چشم او زیبا جلوه کرد و والاترین پایه ی [22]↓ [ خدائیش ] را ستودیم. به فرمان او (= مردوک) همه ی شاهان بر اورنگ شاهی برنشسته

29. و همگی (شاهان) جهان [23]↓ از زبرین دریا (= دریای مدیترانه) تا زیرین دریا (= دریای پارس)، (همه ی) باشندگان سرزمین های دور دست، همه ی شاهان آموری شاهان Amurrû آموری،[24]↓ باشندگان در چادرها همه ی آن ها

30. باج و ساو بسیارشان [25]↓ را از بهر من؛ (= کورش) به بابل اندر آوردند و بر دو پای من بوسه دادند.

از ... تا (شهر) آشور Aššur و شوش MŬŠ. ERIN = Šusan

31. آگاده Agade، سرزمین اشنونا Ešnunna، (شهر) زمین مه - تورنو Mê - Turnu، دیر Dēr تا (پایان) نواحی سرزمین گوتیان و نیز (همه ی) شهرهای مقدس آن سوی دجله که از دیرباز ویرانه گشته بود،[26]↓ (از نو باز ساختم).

32. (و نیز پیکره ی) خدایانی را که در میانه ی آن شهرها (= جای ها) به جای های نخستین بازگردانیدم و (همه ی آن پیکره ها را) تا به جاودان در جای (نخستین شان) بنشاندم (و) همگی آن مردم را (که پراکنده بودند)، فراهم آوردم و آنان را به جایگاه های خویش بازگردانیم.

33. (و نیز پیکره ی) خدایان سومر و اکد را که نبونئید (بی بیم) از خشم سرور خدایان (= مردوک) با بابل اندر آورده بود، به فرمان مردوک، خدای بزرگ به شادی و خوشی

34. در نیایشگاه هایشان بنشاندم - جای هایی که دل آن ها شاد گردد -
باشد که خدایانی که من به جای های مقدس (نخستین شان) باز گردانیدم،

35. هر روز در برابر خداوند (= مردوک) و نبو زندگی دیریازی از بهر من بخواهند [27]↓ و هماره در پایمردی من سخن ها گویند، با واژه هایی نیک خواهانه باشد که به مردوک، خدای من، گویند که «به کورش، پادشاهی که (با بیم) تو را پرستنده است و کمبوجیه پسرش،

36. بی گمان باش، بهل تا آن زمان باز سازنده باشند ... با روزهایی بی هیچ گسستگی.» همگی مردم بابل پادشاهی را گرامی داشتند و من همه ی (مردم) سرزمین ها را در زیستگاهی آرام بنشانیدم.

37. [ ......................... یک ؟ غا]ز، دو اردک و ده قمری (فربه) بیش از (رسم ِمعمول ِدادن ِ) غازها، اردک ها و قمریان (معین کردم)

38. [...............بل]ند و بر آن ها بیفزودم. در استوار گردانیدن ب[نای ] باروی «ایمگور - انلیل Imgur - Enlil» باروی بزرگ شهر بابل کوشیدم [28]↓ و

39. [................] دیوار کناره ای (ساخته از) آجر  را بر کنار خندق شهر که (یکی از) شاهان پیشین [ ساخته و (بنایش را) به انجام نرسانیده ] بود،

40. [ بدانسان که ] بر پیرامون [ شهر (به تمامی) برنیامده بود ]،[29]↓ آنچه را که هیچ از یک شاهان پیشین (با وجود) افراد به بیگاری گرفته شده ی [ کشورش ] در بابل نساخته بودند،

41. [ ..... از قیر ] و آجر از نو بار دیگر بساختم و [ بنایشا]ن [30]↓ [ را به انجام رسانیدم. ]

42. [ دروازه های بزرگ وسیع مر آن ها را بنهادم ....... و درهایی از چوب سدر ] با پوششی از مفرغ، با آستانه ها و پاشنه [هایی از مس ریخته شده ...... هر آن جایی که دروازه ها]یشان (یافت می شد)،

43. [ استوار گردانیدم .................................................................................. نو]شته ای لوحه ای (در بردارنده ی) نام آشور بانی پال Aššur - bāni - apli شاهی پیش [31]↓ از من [ در میان آن (= بنا) بدید]م.

44. ....................................................................................................

45. ....................................................................................... تا به روز جاودان.

منبع

فرمان کورش بزرگ - به کوشش عبدالمجید ارفعی، فرهنگستان ادب و هنر ایران، شماره ی 9، سال 1366
  • ارگاش مازندرانی

عدالت در زمان کوروش!

ارگاش مازندرانی | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۴۳ ق.ظ

کورش بزرگ  در منشور مشهورش نکاتی دال بر برانداختن برده داری یا برانداختن بهره کشی از انسان ها آورده است. اما این ادعا با کتیبه های دیگر عصر هخامنشی موافقت ندارد. برای مثال به موجب لوحه شماره 252 از سال هشتم پادشاهی کورش در بابل، دختری به نام تابموتو به دلیل اینکه پدرش یک سکه طلا و ده سکه نقره به مؤسسه مالی یا رباخانه اگیبی بدهی داشت، به گرو گرفته شد تا زمانی که پدرش بدهی خود را تسویه کند.
دخترانی که به گرو گرفته می شدند، برای بهره کشی جنسی اجاره داده می شدند تا خسارت تأخیر را جبران کنند.
به موجب الواح هخامنشی کشف شده در بابل دانسته شده که کورش و کمبوجیه با سرمایه ای که از محل غارت لیدی تأمین شده بود، در مؤسسه مالی اگیبی سرمایه گذاری کردند. فعالیت های این مؤسسه از جمله عبارت بود از: اعطای وام با بهره سی تا پنجاه درصد در ماه، خرید و فروش برده و اجاره دادن فاحشه.(1)
کتزیاس ـ مورخ و پزشک رسمی دربار اردشیر دوم هخامنشی ـ آورده است که کورش پس از غلبه بر ماد، اسپیتاماس را کشت و زن او را که آمیتیس نام داشت، تصرف کرد. آمیتیس دختر آستیاگ و خواهر ماندانا و خاله ی کورش بود.(2)
سنگسار زنان در زمان فرمانروایی کورش بزرگ بر بابل امری متداول بود و در مورد زنان زانیه اجرا می شد. در این مورد مردان از مجازات سنگسار معاف بودند، مگر آنکه به حرم و کنیزان شاه نظر داشتند. (3)
اخیراً مطلبی به فراوانی و با عنوان هایی شبیه به «کورش پادشاهی که تنها یک زن داشت» در اینترنت منتشر شده است. اما چنین ادعایی درست نیست. کورش همزمان دست کم دو یا سه زن رسمی داشته است:
«آمیتیس» خواهر ماندانا و خاله خودش که او را پس از اشغال کشور ماد و پس از کشتن شوهرش تصرف کرده بود؛
«کاساندان» دختر فرناسپ که ظاهراً زن اصلی حرمسرا و مادر ولیعهد بود؛
«نییِتیس» دختر آماسیس دوم فرعون مصر که کاساندان نگران توجه زیاد کورش به او بود.
چهارمین زن که کورش خیال تصرف او را در سر داشت، «توموروس/تومیریس» ملکه و شاه ماساژت ها بود که به کورش جواب رد داد.
(4)

منابع

1- ترجمه پنجاه لوح حقوقی و اداری از زمان پادشاهی کورش، دانشنامه آشورولوژی و زبان شناسی، جلد سوم، دفتر سوم، لایپزیک، 1897
2-ت
اریخ کتزیاس (خلاصه فوتیوس)، ترجمه کامیاب خلیلی، تهران، 1380، ص 19.
3-ترجمه پنجاه لوح حقوقی و اداری از زمان پادشاهی کورش، دانشنامه آشورولوژی و زبان شناسی، جلد سوم، دفتر سوم، لایپزیک، 1897 (منبع زیر)؛ و نیز تاریخ تمدن ویل دورانت، جلد یکم، مشرق زمین.
4-ایسرائل، ژرار، کوروش بزرگ ـ بنیادگذار امپراتوری هخامنشی، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، 1380، صفحه 249 و 250؛ بریان، پی یر، تاریخ امپراتوری هخامنشیان ـ از کورش تا اسکندر)، ترجمه مهدی سمسار، جلد اول، تهران، 1377، صفحه 89 و 90؛ کتزیاس، خلاصه تاریخ کتزیاس، ترجمه و تحشیه کامیاب خلیلی، تهران، 1380، صفحه 19 تا 38

  • ارگاش مازندرانی

برده داری در زمان ساسانیان

ارگاش مازندرانی | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۲۸ ق.ظ

بررسی های کتاب مادیان هزاردادستان نشان میدهد در ایران باستان در عصر ساسانیان برده داری وجود داشته است

این کتاب به خط و زبان پهلوی ساسانی (پارسیک) در نیمه نخست سده هفتم میلادی در دوره حکومت خسروپرویز (۵۵۹–۶۲۸ میلادی) نوشته شده‌است نویسنده این کتاب فرخ مرد بهرامان است که رای های صادره دادگاهها ایران از سده سوم تا هفتم میلادی را از بایگانی جمع اوری و در این کتاب گرد اورده است














  • ارگاش مازندرانی

بیانات امام خمینی درباره جنایات انوشیروان

ارگاش مازندرانی | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۰۱ ق.ظ

یک تولدى است که مبدأ خیرات است، مبدأ برکات است، مبدأ کوبیدن ظالم است، مبدأ خاموش شدن آن بتکده‏ها و آتشکده هاست، مثل ولادت رسول اکرم که گفته شده است که «آتشکده پارس» خاموش شد و کنگره‏هاى طاق کسرى ریخته شد- حالا ریخته شدن و خاموش شدنش با تاریخ، گفته شده- لکن مطالب این است که دو قوه بوده است آن وقت که یکى قوه حکومت جائر بوده است؛ و یکى هم قواى روحانى آتش پرست؛ و به آمدن رسول اکرم [این دو قوه شکست‏]؛ تولد ایشان مبدأ شکست این دو قوه است. یکى طاق کسرى که کنگره هایش، کنگره‏هاى ظالمانه‏اش ریخت. اینکه مى‏گویند «انوشیروان عادل» این از اساطیر است! یک مرد ظالم سفاکى بوده است، منتها شاید پیش سلاطین دیگر وقتى گذاشتند، به او گفتند عادل! و الّا کجایش انوشیروانْ عادل بوده است؟! به تولد رسول اکرم، این پایه‏ها؛ یعنى مبدأ ریختن پایه‏هاى ظلم و خاموش شدن آتشهاى دوگانه پرستى و شرک و آتش پرستى [فرو ریخت‏]؛ آن دو قوه‏اى که در آن وقت بوده است، با آمدن ایشان هر دو مبدأ شکست، (1)
در چندین سال قبل- محتمل است، گمان مى‏کنم زمان رضاخان بود- یک مجمعى درست کردند و یک فیلمهایى تهیه کردند و یک اشعارى گفتند و یک خطابه‏هایى خواندند، براى تأسف از اینکه اسلام بر ایران غلبه کرد، عرب بر ایران غلبه کرد. شعر خواندند، فیلم [به‏] نمایش گذاشتند که عرب آمد و طاق کسرى را، مدائن را گرفت و گریه‏ها کردند. همین ملّیها، همین خبیثها گریه‏ها کردند. دستمالها را درآوردند و گریه کردند که اسلام آمده و سلاطین را، سلاطین فاسد را شکست داده و این معنا در هر جا، به یک صورتى به ما، به ملتها تحمیل شده در ممالک عربى، عرب باید چه باشد. این تلقین است. این مخالف با قرآن است. (2)

در ولادت حضرت رسول- صلى اللَّه علیه وآله- قضایایى واقع شده است، قضایاى نادرى به حسب روایات ما و روایات اهل سنت وارد شده است که این قضایا باید بررسى بشود که چى است. از جمله قضیه شکست خوردن طاق کسرى‏ و فرو ریختن چهارده کنگره از آن قصر و از آن جمله خاموش شدن آتشکده‏هاى فارس و ریختن بتها به روى زمین.[1] قضیه شکست‏ طاق کسرى شاید اشاره به این باشد که در عهد این پیغمبر بزرگ، طاق ظلم، طاقهاى ظلم مى‏شکند و مخصوصاً طاق کسرى‏ شکسته شد براى اینکه آن وقت این طاق کسرى مرکز ظلم انوشیروان بود.
انوشیروان به خلاف آن چیزهایى که به واسطه شعرا و به واسطه درباریهاى آن وقت و موبدان دربارى آن وقت درست کردند، یکى از ظالمهاى ساسانیان است، و دنبال او یک حدیثى هم جعل شده است، و به حضرت رسول- صلى اللَّه علیه وآله و سلم- نسبت داده شده که «من متولد شدم در عهد سلطان عادل انوشیروان!» این اولًا سند ندارد و مُرْسَل[2] است، و ثانیاً کسانى که اهل تفتیش در امور هستند، تکذیب کردند این را و معلوم است که یک دروغى است که بستند. انوشیروان ظالم باید گفت، نه عادل.

 در زمان انوشیروان چهارطبقه یا پنج طبقه ممتاز بودند، یعنى از هم ممتاز، علاوه بر خود دستگاه سلطنت با آن بساطى که داشته است؛ یک دسته هم شاهزادگان بودند و درباریها، اینها یک طبقه على‏ حده ممتاز؛ یک دسته هم کسانى بودند که داراى اموال هستند و به قول آنها شریف زاده‏ها، آنها هم یک دسته ممتاز؛ یک دسته دیگر هم عبارت از آنهایى بودند که سران ارتش و امثال اینها بودند، آنها هم ممتاز؛ دسته آخر که نوع مردم بودند پیشه وران بودند، و پیشه وران باید کار کنند آنها بخورند تکلیف این بوده. آنها آن طبقه بالا مالیات بده نبودند، به نظام هم نمى‏رفتند. در نظام باید طبقه پایین که پیشه وران بودند، مى‏گفتند اینها باید خدمت کنند، و مال اینها صرف بشود در آن طبقات دیگر؛ اینها به نظام بروند، اینها جنگ بکنند، اینها کارها را انجام بدهند، آنها بخورند. اجازه نمى‏دادند که این طبقه پایین تحصیل کند، ممنوع بود. این قصه در شاهنامه هم هست که پیش او شکایت بردند که بوذرجمهر پیش‏اش شکایت برد که هزینه کم شده است و ارتش محتاج به مؤونه‏ است، و در بین این طبقات پایین هستند اشخاصى که مال داشته باشند. بعد رفتند و پیدا کردند یک نفرى که حالا مى‏گویند کفشگر بوده، پیدا کردند و او گفت که من مى‏دهم- به حسب نقل شاهنامه- من مى‏دهم لکن به شرط اینکه بچه من را اجازه بدهند درس بخواند. رفتند به او گفتند قبول نکرد، گفت نه، ما نه پولش را مى‏خواهیم، نه اجازه مى‏دهیم، براى اینکه اگر اجازه بدهیم که یک آدم پایینى بیاید و درس بخواند، این آن وقت بعد مى‏خواهد دخالت کند در امور و این نمى‏شود. این عدالتى است که انوشیروان داشته است. و در تاریخ ثبت است این جنایاتى که اینها مى‏کردند. و من گمان ندارم در تمام سلسله سلاطین حتى یک نفرشان آدم حسابى باشد، منتها تبلیغات زیاد بوده است، براى شاه عباس آن قدر تبلیغ کردند، با اینکه در صفویه شاید از شاه عباس بدتر آدم نبوده، در قاجاریه آن قدر از ناصرالدین شاه تعریف کردند و شاه شهید و نمى‏دانم امثال ذلک، در صورتى که یک ظالم غدارى بود که بدتر از دیگران شاید. آن تبلیغات که در آن وقت بود، همیشه بوده است.

 عدالت گسترى انوشیروان مثل صلح دوستى رئیس جمهور امریکاست، و مثل کمونیستى شوروى است. ما الآن در عصر حاضر این چیزها را مى‏بینیم، و اگر چنانچه تاریخ نویسها و نمى‏دانم آنهایى که شعرا هستند و آنهایى که خطبا هستند و آنهایى که دربارى هستند، اینها را، تبلیغاتى که الآن دارد در دنیا مى‏شود، این تبلیغات به گوش اشخاص برسد که مطلع از وقایع نیستند، آنها هم خیال مى‏کنند که همان طورى که انوشیروان عادل، عادل بوده است، آقاى رئیس جمهور امریکا هم صلح دوست و عدالت پرور و امثال اینهاست، و حال آنکه شما که مطلعید مى‏دانید قضیه چى است .(3)

منابع

1-صحیفه امام: ج‏: 4 ص: 161
2-صحیفه امام: ج‏ 13 ص: 88
3-صحیفه امام: ج: ‏19 ص: 433 
  • ارگاش مازندرانی

بیانات مقام معظم رهبری درباره جنایات انوشیروان

ارگاش مازندرانی | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۵۱ ق.ظ
از بیانات مقام معظم رهبری در تاریخ 1380/8/12
«یک روز هم پیدا مى ‏شود که همین انوشیروان‏- که سعى کردند اسم او را عادل بگذارند- به ‏خاطر یک کینه شخصى از دوره جوانى، در یک روز ده ها هزار مزدکى را به قتل مى ‏رساند! نقل مى ‏کند که در دوره جوانى، پدرم- قباد- گفت به پاى مزدک بیفت (چون قباد، مریدِ مزدک بود)؛ هنوز بوى گند پاىِ مزدک در شامّه من هست و اکنون که به سلطنت رسیده‏ ام، انتقام مى ‏گیرم؛ نه از خودِ مزدک، از ده ها هزار مزدکى!»

منبع:
نرم افزار «حدیث ولایت» (متن کامل بیانات، سخنرانى ها، خطبه ها، مصاحبه ها و دیدارهاى مقام معظم رهبرى از شهریور 1366 تا آذر 1390)

  • ارگاش مازندرانی

کشتار مردم بلوچستان به دستور انوشیروان

ارگاش مازندرانی | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۳۵ ق.ظ

پس از لشکرکشی انوشیروان به سرزمین الانیان [۱] انوشیروان شخصی را فرستاد و بزرگان آن سرزمین را تهدید به قتل عام کرد . آنان نیز تسلیم شدند. سپس انوشیروان به هند لشکرکشی کرد و غنیمت بسیار گرفت. پس از غارت هندوستان، به انوشیروان گزارش دادند که بلوچها و گیلانی ها سرکشی کردند. انوشیروان از شنیدن این خبر ناراحت شد . سپس رو به لشکریانش گفت :

به ایرانیان گفـــت الانان و هنـــــد
شد از بیم شمشیر ما چـون پرند

بسنده نباشیم با شـهر خویـــش
همی شیر جوییم پیچـان ز میش

سپس انوشیروان به همراه لشکریانش به سوی سرزمین بلوچ حرکت کردند :

چو آمـــــد به نزدیــک آن برز کــــوه
بگــــردید گردانــــــدرش با گــــــروه

بر آنگـــــونه گرد اندر آمـد سپـــــاه
که بستند از انبـــــــــــوه بر باد راه

همه دامن کـــــــوه تا روی شـــــخ
سپه بود برســـــــــــــان مور وملخ

منادی گری گرد لشکـــــــر بگشت
خروشی بر آمــــــد ز کوه و زدشت

که از کوچیان هر که یابیــــــــد خرد
وگر تیـــــــــــــــغ داران و مردان مرد

وگر انجمن باشــــــــــــــد ار اندکی
نباید که یابد رهــــــــــــــــایی یکی

چوآگاه شد لشکر از خشم شــــاه
سوار و پیـاده ببستــــــــــــــــند راه

ازیشان فراوان و اندک نمانـــــــــــــد
زن و مرد و جنــــــگی و کودک نماند

سراسر بشمـــــشیر بگذاشتنـــــد
ستم کردن کـــــــــــــــوچ برداشتند

ببود ایمــــن از رنج ایشــان جهــان
بلـــوچی نماند آشکــــــار ونهــــــان

چنان شد که بر کوه ایـــــشان گله
بدی بی نگهبـــــــان و کرده یلــــــه

شبان خـــــود نبودی پس گوسفند
بهامون و بر تیــــــــــــــــــغ کوه بلند

همه رنجـها خوار بگـــــــــــذاشتند
در و کوه را خانـه پنداشتـــــــــــــند

آری، به دستور انوشیروان، همه بلوچیان را قتل عام کردند. از زن و مرد و کودک همه را از دم تیغ گذراندند. عبارات مربوط به قتل عام را دگرباره مرور می کنیم: «چوآگاه شد لشکر از خشم شــــاه ، سوار و پیـاده ببستند راه . ازیشان فراوان و اندک نمانــد ، زن و مرد و جنگی و کودک نماند . سراسر بشمـــــشیر بگذاشتنـــد ، ستم کردن کــــوچ برداشتند . ببود ایمــــن از رنج ایشــان جهــان ، بلــوچی نماند آشکـــار ونهــــان.»

 

منابع.

[۱]. شاهنامه و به گفته استاد عبدالحی حبیبی در شرح « زین الاخبار » ، الانیان یا همان اللانیان ، ساکنان سواحل شرقی دریای مازندران هستند . نگاه کنید به : ابى سعید گردیزى ، متوفای ۴۳۳ هجری ، ‏زین الاخبار ، مصحح : عبدالحى حبیبى‏ ، انتشارات دنیاى کتاب‏ ، تهران‏ ، چاپ اول ۱۳۶۳ ، ص ۵۹۵

  • ارگاش مازندرانی

کشتار مردم گیلان به دستور انوشیروان

ارگاش مازندرانی | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۱۹ ق.ظ

در عصر پاشاهی انوشیروان مردم گیلان و دیلمان که از ستم حکومت به تنگ آمده بودند دست به قیام زدند. این در حالی بود که انوشیروان به سرزمین اللانیان لشکر کشیده بود و با ایجاد رعب و وحشت مردم آن سرزمین را مجبور کرد تا خراج گذار حکومت وی شوند. پس از این انوشیروان به هند لشکرکشی کرد و غنیمت های بسیار به کف آورد. در راه بازگشت به او خبر دادند که بلوچی ها و سپس مردم گیلان و دیلمان سرکشی کردند. انوشیروان خشمگین شده و دستور داد تا مردم بلوچستان را از زن و مرد و کودک قتل عام نمودند. پس از آن به سمت سواحل دریای کاسپی (دریای مازندران) حرکت کردند و مردم رنجدیده ی آن دیار را از زن و مرد و کودک قتل عام کردند به گونه ای که زمین پر از اجساد انسانها شده؛ جوی خون جاری شد. حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه چنین می گوید :

وزان جــــایـگـه ســـوی گیــــلان کشـــید
چو رنـــــج آمد از گیــل و دیـلـــــم پدیـد

در ادامه وقتی سپاهیان انوشیروان برای سرکوب مردم معترض به سرزمین گیلان و دیلمان رسیدند :

چنین گــــفـت کایـــدر زِ خُــــــرد و بـزرگ
نبایـــــــد کــه مانــــد پی شـــیــر و گـــرگ

پــراگـــــنـد بر گـِـــرد گـــیـــــــلان سپــــــــاه
بشــد روشــــــــــنایی ز خورشــــــید و مـاه

چنان شد زکشتن همه بوم و رُســـــــت
که از خون همه روی کـشـور بشــــست

[چنان شد زکشته همـــــه کوه و دشت
که خون در همه روى کشور بگشــــت‏]

زبس کشتـــــــن و غارت و ســوختــــــن
خــــروش آمـــــــد و نالــــه ی مــــــــرد و زن

ز کشتـــــه به هر سو یکــی تــــــــوده بود
گیاهـــــــان به مغــــــز ســـــــر آلـــوده بــــــود

ببستند یکســــــر همه دست خویـــــــش
زنان از پس و کـــــــودک خُـــــــرد پیـــــــش ... [۲]

و همچنین بر اساس گفتار استاد اقبال یغمائی [۳] و دکتر میترا مهرآبادی [۴] که همین مسئله را در شرح شاهنامه توضیح داده اند.

منابع :


[۲]. حکیم ابوالقاسم فردوسی ، شاهنامه ( بر اساس نسخه چاپ مسکو ) انتشارات مؤسسه نور ، تهران ، ص ۱۰۴۷
[۳]. اقبال یغمائی ، زگفتار دهقان ؛ شاهنامه به نظم و نثر ، انتشارات توس ، تهران ، ص ۵۷
[۴]. میترا مهرآبادی ، شاهنامه کامل فردوسی به نثر پارسی ، انتشارات روزگار ، تهران ، ج ۳ ، ص ۲۵۳
  • ارگاش مازندرانی

سنگسار در ایران باستان

ارگاش مازندرانی | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۴۶ ق.ظ

ـ در رساله ی صد در نثر می خوانیم: «در دین ما کاری بهتر از کُشتی (کمربند مقدس و نشانه ی دین زرتشتی ) داشتن نیست. بر مرد و زن فریزوانست، و به روزگار پیشین اگر کسی پانزده ساله تمام شدی و کشتی نداشتی او را به سنگسار کردندی که نان و آب بر وی حرام است»(1)
سنگسار زنان زناکار، در زمان فرمانروایی کورش کبیر بر بابل، امری رایج بود که اسناد و الواح حقوقی دربار هخامنشیان این مسئله را تأیید می کنند.(2)
ـ ویل دورانت تأیید می کند که در عصر هخامنشیان مجازات سنگسار رایج بود. گناهانی مانند خیانت به شاه، سوزاندن یا دفن کردن مردگان، تجاوز به حریم کاخ شاهی، نزدیک شدن به کنیزکان شاه، بی ادبی به خاندان سلطنتی و… کیفر مرگ داشت. در این گونه حالات، گناهکار را ناچار می کردند که زهر بنوشد یا او را به چهار میخ می کشیدند یا به دار می آویختند، یا سنگسار می کردند یا ….(3)
در زمان یزدگرد دوم، دو راهبه ی مسیحى را مصلوب کرده، سپس سنگسار نمودند(4)
خسرو پرویز در زمان پادشاهی اش، دستور داد تا یک ایرانی به نام بندویه را به جرم ناسزا گفتن به پادشاه،سنگسار کردند.(5)
شاهزادگانی که یاغی می شدند و علیه حکومت ساسانی، اقدام می کردند مصلوب یا سنگسار می شدند و بعضاً اعضای بدنشان بریده می شد. (6)
انوشیروان، وزیری به نام مهبود داشت. آذرونداد ـ درباری دیگر انوشیروان ـ که به جایگاه و مقام مهبود حسادت می ورزید، به همراهی یک یهودی، انوشیروان را نسبت به مهبود بدگمان کردند. پادشاه نیز دستور داد تا مهبود را با تمامی اعضای خانواده اش قتل عام شوند.
وقتی انوشیروان دریافت که مهبود بی گناه بود، دستور داد تا آذرونداد و مرد یهودی را به دار آویختند و آنگاه آن دو راسنگسار نمودند(7)

منابع :

1-صد در نثر ـ از مهم ترین متون حقوقی و فقهی زرتشتی ـ باب 46
2-ترجمه پنجاه لوح حقوقی و اداری از زمان پادشاهی کورش، دانشنامه آشورولوژی و زبان شناسی
جلد سوم، دفتر سوم، لایپزیک، 1897
3-ویل دورانت، تاریخ تمدن، مترجمان: احمد آرام، ع. پاشایی، امیرحسین آریان پور، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ج 1، ص 419
4-ارتور کرستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه: رشید یاسمى،‏ ناشر: دنیاى کتاب، تهران 1368، ‏ص 415
5-ابو حنیفه دینورى، اخبار الطوال، ترجمه: محمود مهدوى دامغانى‏، نشر نى‏، تهران 1383، ص 132-131
6-حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان، ناشر: دنیاى کتاب‏، تهران‏، چاپ اول‏، ج‏4 ، ص 2860
7-شاهنامه فردوسی ، مؤسسه نور ، تهران ، صفحه ۱۰۷۸ به بعد ، بخش " داستان مهبود با زروان‏، داستان مهبود دستور انوشیروان‏

  • ارگاش مازندرانی

اسفندیار در جنگ برده گرفت

ارگاش مازندرانی | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۲۷ ق.ظ


به گواهی شاهنامه، اسفندیار زرتشتی در جنگ دینی با ارجاسب، با شکست دادن او در حمله به ترکستان، علاوه بر غارت گنجینه های او، دو گروه دختر کمرباریک و خواهران و دختران و مادر ارجاسب را با خود به ایران آورد.
حکیم فردوسی در شاهنامه می گوید:

همه گنج ارجاسپ در باز کرد
بکپّان درم سختن آغاز کرد

هزار اشتر از گنج دینار شاه
چو سیصد زِ دیبا و تخت و کلاه‏

صد از مشک، وَ ز عنبر و گوهران
صد از تاج، وَ ز نامدار افسران‏

از افگندنی هاى دیبا هزار
بفرمود تا برنهادند بار

چو سیصد شتر جامه چینیان
ز منسوج و زربفت و ز پرنیان‏

عمارى بسیچید و دیبا جلیل
کنیزک ببردند چینى دو خیل‏

برخ چون بهار و ببالا چو سرو
میان ها چو غرو و برفتن تذرو

ابا خواهران یل اسفندیار
برفتند بت روى صد نامدار

زپوشیده رویان ارجاسپ پنج
ببردند با مویه و درد و رنج‏

دو خواهر دو دختر یکى مادرش
پر از درد و با سوک و خسته برش

منبع: شاهنامه فردوسی، بر اساس نسخه چاپ مسکو، تهران: مؤسسه نور، صفحه 710 ، بخش “بازگشتن اسفندیار نزد گشتاسپ‏”

  • ارگاش مازندرانی

نفرین و توهین اوستا به مردم مازندران و گیلان

ارگاش مازندرانی | دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۵۴ ب.ظ
در اوستا، فصل پنجم از یشت‌ها (معروف به آبان‌یشت)، بند ۲۱ الی ۲۳ آمده است: «هوشنگ پیشدادی در پای کوه البرز، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند او [ایزد اردویسورا آناهیتا] را پیشکش آورد... و از وی خواستار شد: ای اردویسور آناهیتا، ای نیک، ای تواناترین، مرا این کامیابی ارزانی دار که من بزرگترین شهریار همه‌ی کشورها شوم که بر همه‌ی دیوان و مردمان [دُروند] و جادوان و پریان و کوی‌ها و کرپ‌های ستمکار چیرگی یابم، که دو سوم از دیوان مازندری و دُروَندان وَرِنا را بر زمین افگنم.» اردویسور آناهیتا نیز او را کامیابی بخشید.[۱] تصویری از متن اوستا، به ترجمه دکتر دوستخواه:






همین گفتار در رام یشت (فصل ۱۵ یشتهای اوستا) نیز درباره هوشنگ (به اوستایى‏: Haushyanha و به پارسى میانه: Hoshang/Hoshyang) آمده است.[۲] به گفته‌ی موبد جهانگیر اوشیدری، منظور از وَرِنَ، سرزمین گیلان و دیلمان است.[۳] موبد اردشیر آذرگشسب نیز وَرِنَ را معادل سرزمین گیلان دانسته؛ می‌گوید که وَرِن (گیلان) و مازندران محل زندگی دیوان و دیوپرستان بوده است، لذا در اوستا مردمان این دو سرزمین (که دیوپرست نامیده شدند) نفرین گردیده‌اند.[۴] در اورمزد‌یشتِ اوستا نیز مردم مازندران و گیلان به خاطرِ کافر بودن (!) نفرین شده‌اند، و خواسته شده تا اهورامزدا هرچه سریعتر اقدامی برای قتل‌عام مردم آن دیار انجام دهد. در «اورمزد‌یَشت» اوستا می‌خوانیم: «ما می‌ستاییم این پیدایش مقدس را که سپندارمذِ امشاسپند است و از تمام پیدایش‌های اشو پاکتر و قدیمی‌تر است. همه‌ی این آیات به منظور دادنِ عظمت به اهورامزدا، برای برانداختن اهریمن دُروَند، برای برانداختن دیو خشم دارنده سلاح خونین، برای برانداختن دیوهای مازندران و برای برانداختن تمام دیوان و دُروَندان گیلان است، تا بدین وسیله دادار اورمزد رایومند و خروهمند موفق گردد».[۵]




موبد جهانگیر اوشیدری (رئیس اسبق انجمن موبدان تهران) نیز می‌گوید دُروَند به معنی «پیرو کیش دروغین» و «دروغ‌زن» است.[۶] در اوستا، وندیداد، فرگرد ۹، بند ۱۳ نیز اهورامزدا زرتشت را تشویق به مبارزه و راندن دیوهای مازندرانی می‌کند.[۷]


در اوستا، یسنا، هات ۵۷ (سروش یشت سرشب)، بند ۱۷ نیز ایزد سروش از بابت مبارزه با دیوان مازندرانی، ستوده شده است.[۸]


در یسنا، ابتدای هات ۲۷ نیز سراینده، به اهورامزدا اقتدا می‌نماید تا دیوان و غیر زرتشتیان مازندران و گیلان را نابود کند».[۹] دقت کنیم، هم دیوان و هم دُروندان (مردمی که از دیوان پیروی می‌کنند):

در ترجمه مرحوم پورداود نیز چنین آمده است:



روشن است که منظور از دروندان، همان مردم پیرو دیوان هستند. موبد جهانگیر اوشیدری نیز به صراحت فرمودند که «در اوستا غالباً از دیوهای مازندران یعنی مشرکین مازندران یاد شده که نشان می‌دهد آنان هنوز به دین زرتشتی درنیامده، پیرو دین قدیم بوده‌اند».[۱۰] ایشان در ادامه می‌افزایند که بنا بر کتاب نهم دینکرت، فریدون به درخواست آریاییان، دو سوم مردم مازندران را قتل عام کرد و یک سوم باقی‌مانده نیز به کوه‌ها فرار کردند. جالب است که ایشان پس از نقل این جنایت، تقصیرات را به گردن مردمان شمال ایران می‌اندازد.[۱۱] درحالیکه بر پژوهشگران روشن است که نویسندگان دینکرت (که موبدان بوده‌اند) بر اساس منش همیشگی‌شان، تاریخ را به سود خود نوشته‌اند.

مردم شمال ایران عموماً از نژادهای انیرانی مانند تپور  و کادوس و امارد  و کاسپی هستند، که هیچ‌یک از این نژادها ، جزو آریاییان نبودند . در کتاب بندهشن که از کتاب‌هاى معروف زبان پهلوى است، آمده که مازندرانیان نه از نسل نیاکان ایرانیان هستند و نه از نسل نیاکان تازیان.[۱۲] تپورها مانند کاسپى‏‌ها و ماردها (آماردها) یک ملت ماقبل آریایى‏ بوده‌اند که توسط مهاجران آریایی به نقاط مرتفع کوهستانی رانده شدند.[۱۳] تردیدی نیست که ساکنین مازندران و گیلان، شامل اقوام کادوسیان، آماردها یا کاسپیان، تپوران و... همگی از اقوامی بودند که مالکین حقیقی سرزمین‌های آباد مازندران و گیلان بودند. استاد حسن پیرنیا نیز اذعان می‌کند که تپورها و آماردها و کادوسیان و... آریایی نبودند، بلکه از اقوام ما قبل آریایی ساکن در مازندران و گیلان بودند.[۱۴] از سویی دیگر روشن است که آریاییان پس از ورود به ایران، بر سر تصاحب مراتع و زمین‌های حاصلخیز با بومیان درگیر شده؛ به زور بر سرزمین کنونی ایران مالک گشتند. اکنون چه کسی مقصر در کشتار آن همه انسان است؟ مردمان شمال ایران که از مراتع و زمین‌های خود پاسداری می‌کردند؟ یا آریاییانی که از جنوب استپ‌های روسیه به سرزمین کنونی ایران آمده و زمین را اشغال نمودند؟ به راستی کدام‌ یک مقصر است؟

منابع:

[۱]. یشت‌ها، پژوهش ابراهیم پورداود، ج ۱، فصل ۵، بند ۲۱-۲۳
James Darmesteter ,The Zend Avesta , From The Sacred Books of The East , Translated By Various Oriental Scholars , Oxford , At the Clarendon Press 1883 , Yesht 5 : 21-23
اوستا، ترجمه دکتر ج.دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۹۱، ج ۱، ص ۳۰۱-۳۰۲
[۲]. یشت‌ها، پژوهش ابراهیم پورداود، ج ۱، فصل ۱۵، بند ۷-۸
James Darmesteter ,The Zend Avesta , From The Sacred Books of The East , Translated By Various Oriental Scholars , Oxford , At the Clarendon Press 1883 , Yesht 15 : 7-8
اوستا، ترجمه دکتر ج.دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۹۱، ج ۱، ص ۴۴۸-۴۴۹
[۳]. موبد جهانگیر اوشیدری، دانشنامه ی مزدیسنا، نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۹، ص ۴۶۹
[۴]. خرده اوستا، ترجمه موبد اردشیر آذرگشسب، تهران، ۱۳۵۴، ص ۴۹
[۵]. همان، ص ۵۳
[۶]. موبد جهانگیر اوشیدری، دانشنامه ی مزدیسنا، نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۹، ص ۲۷۹
[۷]. وندیداد، پژوهش جیمز دارمستتر، ترجمه موسی جوان، ناشر: دنیای کتاب ، تهران ۱۳۸۴، ص ۱۸۴
[۸]. ابراهیم پورداود، یسنا، انتشارات اساطیر، تهران، ۱۳۸۷، ج ۲، ص ۶۱
اوستا، ترجمه دکتر ج.دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۹۱، ج ۱، ص ۲۲۴
Translated by L.‎ H.‎ Mills (from Sacred Books of the East, American Edition, 1898, 57 : 17
[۹]. اوستا، ترجمه دکتر ج.دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۹۱، ج ۱، هات ۲۷ یسنا
ابراهیم پورداود، یسنا، انتشارات اساطیر، تهران، ۱۳۸۷، ج ۱، هات ۲۷ یسنا
[۱۰]. موبد جهانگیر اوشیدری، دانشنامه ی مزدیسنا، نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۹، ص ۴۲۱
[۱۱]. همان، ص ۴۲۱
[۱۲]. سید ظهیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، مؤسسه مطبوعاتى شرق‏، تهران‏، ۱۳۴۵، ص ۹
[۱۳]. همان، ص ۱۳ 
[۱۴]. حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان‏، تهران، دنیای کتاب، چاپ اول، ج ۱، ص ۱۵۷

  • ارگاش مازندرانی