سونه

یادداشت های تاریخی-اجتماعی

سونه

یادداشت های تاریخی-اجتماعی

بایگانی

بیانات امام خمینی درباره جنایات انوشیروان

ارگاش مازندرانی | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۰۱ ق.ظ

یک تولدى است که مبدأ خیرات است، مبدأ برکات است، مبدأ کوبیدن ظالم است، مبدأ خاموش شدن آن بتکده‏ها و آتشکده هاست، مثل ولادت رسول اکرم که گفته شده است که «آتشکده پارس» خاموش شد و کنگره‏هاى طاق کسرى ریخته شد- حالا ریخته شدن و خاموش شدنش با تاریخ، گفته شده- لکن مطالب این است که دو قوه بوده است آن وقت که یکى قوه حکومت جائر بوده است؛ و یکى هم قواى روحانى آتش پرست؛ و به آمدن رسول اکرم [این دو قوه شکست‏]؛ تولد ایشان مبدأ شکست این دو قوه است. یکى طاق کسرى که کنگره هایش، کنگره‏هاى ظالمانه‏اش ریخت. اینکه مى‏گویند «انوشیروان عادل» این از اساطیر است! یک مرد ظالم سفاکى بوده است، منتها شاید پیش سلاطین دیگر وقتى گذاشتند، به او گفتند عادل! و الّا کجایش انوشیروانْ عادل بوده است؟! به تولد رسول اکرم، این پایه‏ها؛ یعنى مبدأ ریختن پایه‏هاى ظلم و خاموش شدن آتشهاى دوگانه پرستى و شرک و آتش پرستى [فرو ریخت‏]؛ آن دو قوه‏اى که در آن وقت بوده است، با آمدن ایشان هر دو مبدأ شکست، (1)
در چندین سال قبل- محتمل است، گمان مى‏کنم زمان رضاخان بود- یک مجمعى درست کردند و یک فیلمهایى تهیه کردند و یک اشعارى گفتند و یک خطابه‏هایى خواندند، براى تأسف از اینکه اسلام بر ایران غلبه کرد، عرب بر ایران غلبه کرد. شعر خواندند، فیلم [به‏] نمایش گذاشتند که عرب آمد و طاق کسرى را، مدائن را گرفت و گریه‏ها کردند. همین ملّیها، همین خبیثها گریه‏ها کردند. دستمالها را درآوردند و گریه کردند که اسلام آمده و سلاطین را، سلاطین فاسد را شکست داده و این معنا در هر جا، به یک صورتى به ما، به ملتها تحمیل شده در ممالک عربى، عرب باید چه باشد. این تلقین است. این مخالف با قرآن است. (2)

در ولادت حضرت رسول- صلى اللَّه علیه وآله- قضایایى واقع شده است، قضایاى نادرى به حسب روایات ما و روایات اهل سنت وارد شده است که این قضایا باید بررسى بشود که چى است. از جمله قضیه شکست خوردن طاق کسرى‏ و فرو ریختن چهارده کنگره از آن قصر و از آن جمله خاموش شدن آتشکده‏هاى فارس و ریختن بتها به روى زمین.[1] قضیه شکست‏ طاق کسرى شاید اشاره به این باشد که در عهد این پیغمبر بزرگ، طاق ظلم، طاقهاى ظلم مى‏شکند و مخصوصاً طاق کسرى‏ شکسته شد براى اینکه آن وقت این طاق کسرى مرکز ظلم انوشیروان بود.
انوشیروان به خلاف آن چیزهایى که به واسطه شعرا و به واسطه درباریهاى آن وقت و موبدان دربارى آن وقت درست کردند، یکى از ظالمهاى ساسانیان است، و دنبال او یک حدیثى هم جعل شده است، و به حضرت رسول- صلى اللَّه علیه وآله و سلم- نسبت داده شده که «من متولد شدم در عهد سلطان عادل انوشیروان!» این اولًا سند ندارد و مُرْسَل[2] است، و ثانیاً کسانى که اهل تفتیش در امور هستند، تکذیب کردند این را و معلوم است که یک دروغى است که بستند. انوشیروان ظالم باید گفت، نه عادل.

 در زمان انوشیروان چهارطبقه یا پنج طبقه ممتاز بودند، یعنى از هم ممتاز، علاوه بر خود دستگاه سلطنت با آن بساطى که داشته است؛ یک دسته هم شاهزادگان بودند و درباریها، اینها یک طبقه على‏ حده ممتاز؛ یک دسته هم کسانى بودند که داراى اموال هستند و به قول آنها شریف زاده‏ها، آنها هم یک دسته ممتاز؛ یک دسته دیگر هم عبارت از آنهایى بودند که سران ارتش و امثال اینها بودند، آنها هم ممتاز؛ دسته آخر که نوع مردم بودند پیشه وران بودند، و پیشه وران باید کار کنند آنها بخورند تکلیف این بوده. آنها آن طبقه بالا مالیات بده نبودند، به نظام هم نمى‏رفتند. در نظام باید طبقه پایین که پیشه وران بودند، مى‏گفتند اینها باید خدمت کنند، و مال اینها صرف بشود در آن طبقات دیگر؛ اینها به نظام بروند، اینها جنگ بکنند، اینها کارها را انجام بدهند، آنها بخورند. اجازه نمى‏دادند که این طبقه پایین تحصیل کند، ممنوع بود. این قصه در شاهنامه هم هست که پیش او شکایت بردند که بوذرجمهر پیش‏اش شکایت برد که هزینه کم شده است و ارتش محتاج به مؤونه‏ است، و در بین این طبقات پایین هستند اشخاصى که مال داشته باشند. بعد رفتند و پیدا کردند یک نفرى که حالا مى‏گویند کفشگر بوده، پیدا کردند و او گفت که من مى‏دهم- به حسب نقل شاهنامه- من مى‏دهم لکن به شرط اینکه بچه من را اجازه بدهند درس بخواند. رفتند به او گفتند قبول نکرد، گفت نه، ما نه پولش را مى‏خواهیم، نه اجازه مى‏دهیم، براى اینکه اگر اجازه بدهیم که یک آدم پایینى بیاید و درس بخواند، این آن وقت بعد مى‏خواهد دخالت کند در امور و این نمى‏شود. این عدالتى است که انوشیروان داشته است. و در تاریخ ثبت است این جنایاتى که اینها مى‏کردند. و من گمان ندارم در تمام سلسله سلاطین حتى یک نفرشان آدم حسابى باشد، منتها تبلیغات زیاد بوده است، براى شاه عباس آن قدر تبلیغ کردند، با اینکه در صفویه شاید از شاه عباس بدتر آدم نبوده، در قاجاریه آن قدر از ناصرالدین شاه تعریف کردند و شاه شهید و نمى‏دانم امثال ذلک، در صورتى که یک ظالم غدارى بود که بدتر از دیگران شاید. آن تبلیغات که در آن وقت بود، همیشه بوده است.

 عدالت گسترى انوشیروان مثل صلح دوستى رئیس جمهور امریکاست، و مثل کمونیستى شوروى است. ما الآن در عصر حاضر این چیزها را مى‏بینیم، و اگر چنانچه تاریخ نویسها و نمى‏دانم آنهایى که شعرا هستند و آنهایى که خطبا هستند و آنهایى که دربارى هستند، اینها را، تبلیغاتى که الآن دارد در دنیا مى‏شود، این تبلیغات به گوش اشخاص برسد که مطلع از وقایع نیستند، آنها هم خیال مى‏کنند که همان طورى که انوشیروان عادل، عادل بوده است، آقاى رئیس جمهور امریکا هم صلح دوست و عدالت پرور و امثال اینهاست، و حال آنکه شما که مطلعید مى‏دانید قضیه چى است .(3)

منابع

1-صحیفه امام: ج‏: 4 ص: 161
2-صحیفه امام: ج‏ 13 ص: 88
3-صحیفه امام: ج: ‏19 ص: 433 
  • ارگاش مازندرانی

بیانات مقام معظم رهبری درباره جنایات انوشیروان

ارگاش مازندرانی | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۵۱ ق.ظ
از بیانات مقام معظم رهبری در تاریخ 1380/8/12
«یک روز هم پیدا مى ‏شود که همین انوشیروان‏- که سعى کردند اسم او را عادل بگذارند- به ‏خاطر یک کینه شخصى از دوره جوانى، در یک روز ده ها هزار مزدکى را به قتل مى ‏رساند! نقل مى ‏کند که در دوره جوانى، پدرم- قباد- گفت به پاى مزدک بیفت (چون قباد، مریدِ مزدک بود)؛ هنوز بوى گند پاىِ مزدک در شامّه من هست و اکنون که به سلطنت رسیده‏ ام، انتقام مى ‏گیرم؛ نه از خودِ مزدک، از ده ها هزار مزدکى!»

منبع:
نرم افزار «حدیث ولایت» (متن کامل بیانات، سخنرانى ها، خطبه ها، مصاحبه ها و دیدارهاى مقام معظم رهبرى از شهریور 1366 تا آذر 1390)

  • ارگاش مازندرانی

کشتار مردم بلوچستان به دستور انوشیروان

ارگاش مازندرانی | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۳۵ ق.ظ

پس از لشکرکشی انوشیروان به سرزمین الانیان [۱] انوشیروان شخصی را فرستاد و بزرگان آن سرزمین را تهدید به قتل عام کرد . آنان نیز تسلیم شدند. سپس انوشیروان به هند لشکرکشی کرد و غنیمت بسیار گرفت. پس از غارت هندوستان، به انوشیروان گزارش دادند که بلوچها و گیلانی ها سرکشی کردند. انوشیروان از شنیدن این خبر ناراحت شد . سپس رو به لشکریانش گفت :

به ایرانیان گفـــت الانان و هنـــــد
شد از بیم شمشیر ما چـون پرند

بسنده نباشیم با شـهر خویـــش
همی شیر جوییم پیچـان ز میش

سپس انوشیروان به همراه لشکریانش به سوی سرزمین بلوچ حرکت کردند :

چو آمـــــد به نزدیــک آن برز کــــوه
بگــــردید گردانــــــدرش با گــــــروه

بر آنگـــــونه گرد اندر آمـد سپـــــاه
که بستند از انبـــــــــــوه بر باد راه

همه دامن کـــــــوه تا روی شـــــخ
سپه بود برســـــــــــــان مور وملخ

منادی گری گرد لشکـــــــر بگشت
خروشی بر آمــــــد ز کوه و زدشت

که از کوچیان هر که یابیــــــــد خرد
وگر تیـــــــــــــــغ داران و مردان مرد

وگر انجمن باشــــــــــــــد ار اندکی
نباید که یابد رهــــــــــــــــایی یکی

چوآگاه شد لشکر از خشم شــــاه
سوار و پیـاده ببستــــــــــــــــند راه

ازیشان فراوان و اندک نمانـــــــــــــد
زن و مرد و جنــــــگی و کودک نماند

سراسر بشمـــــشیر بگذاشتنـــــد
ستم کردن کـــــــــــــــوچ برداشتند

ببود ایمــــن از رنج ایشــان جهــان
بلـــوچی نماند آشکــــــار ونهــــــان

چنان شد که بر کوه ایـــــشان گله
بدی بی نگهبـــــــان و کرده یلــــــه

شبان خـــــود نبودی پس گوسفند
بهامون و بر تیــــــــــــــــــغ کوه بلند

همه رنجـها خوار بگـــــــــــذاشتند
در و کوه را خانـه پنداشتـــــــــــــند

آری، به دستور انوشیروان، همه بلوچیان را قتل عام کردند. از زن و مرد و کودک همه را از دم تیغ گذراندند. عبارات مربوط به قتل عام را دگرباره مرور می کنیم: «چوآگاه شد لشکر از خشم شــــاه ، سوار و پیـاده ببستند راه . ازیشان فراوان و اندک نمانــد ، زن و مرد و جنگی و کودک نماند . سراسر بشمـــــشیر بگذاشتنـــد ، ستم کردن کــــوچ برداشتند . ببود ایمــــن از رنج ایشــان جهــان ، بلــوچی نماند آشکـــار ونهــــان.»

 

منابع.

[۱]. شاهنامه و به گفته استاد عبدالحی حبیبی در شرح « زین الاخبار » ، الانیان یا همان اللانیان ، ساکنان سواحل شرقی دریای مازندران هستند . نگاه کنید به : ابى سعید گردیزى ، متوفای ۴۳۳ هجری ، ‏زین الاخبار ، مصحح : عبدالحى حبیبى‏ ، انتشارات دنیاى کتاب‏ ، تهران‏ ، چاپ اول ۱۳۶۳ ، ص ۵۹۵

  • ارگاش مازندرانی

کشتار مردم گیلان به دستور انوشیروان

ارگاش مازندرانی | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۱۹ ق.ظ

در عصر پاشاهی انوشیروان مردم گیلان و دیلمان که از ستم حکومت به تنگ آمده بودند دست به قیام زدند. این در حالی بود که انوشیروان به سرزمین اللانیان لشکر کشیده بود و با ایجاد رعب و وحشت مردم آن سرزمین را مجبور کرد تا خراج گذار حکومت وی شوند. پس از این انوشیروان به هند لشکرکشی کرد و غنیمت های بسیار به کف آورد. در راه بازگشت به او خبر دادند که بلوچی ها و سپس مردم گیلان و دیلمان سرکشی کردند. انوشیروان خشمگین شده و دستور داد تا مردم بلوچستان را از زن و مرد و کودک قتل عام نمودند. پس از آن به سمت سواحل دریای کاسپی (دریای مازندران) حرکت کردند و مردم رنجدیده ی آن دیار را از زن و مرد و کودک قتل عام کردند به گونه ای که زمین پر از اجساد انسانها شده؛ جوی خون جاری شد. حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه چنین می گوید :

وزان جــــایـگـه ســـوی گیــــلان کشـــید
چو رنـــــج آمد از گیــل و دیـلـــــم پدیـد

در ادامه وقتی سپاهیان انوشیروان برای سرکوب مردم معترض به سرزمین گیلان و دیلمان رسیدند :

چنین گــــفـت کایـــدر زِ خُــــــرد و بـزرگ
نبایـــــــد کــه مانــــد پی شـــیــر و گـــرگ

پــراگـــــنـد بر گـِـــرد گـــیـــــــلان سپــــــــاه
بشــد روشــــــــــنایی ز خورشــــــید و مـاه

چنان شد زکشتن همه بوم و رُســـــــت
که از خون همه روی کـشـور بشــــست

[چنان شد زکشته همـــــه کوه و دشت
که خون در همه روى کشور بگشــــت‏]

زبس کشتـــــــن و غارت و ســوختــــــن
خــــروش آمـــــــد و نالــــه ی مــــــــرد و زن

ز کشتـــــه به هر سو یکــی تــــــــوده بود
گیاهـــــــان به مغــــــز ســـــــر آلـــوده بــــــود

ببستند یکســــــر همه دست خویـــــــش
زنان از پس و کـــــــودک خُـــــــرد پیـــــــش ... [۲]

و همچنین بر اساس گفتار استاد اقبال یغمائی [۳] و دکتر میترا مهرآبادی [۴] که همین مسئله را در شرح شاهنامه توضیح داده اند.

منابع :


[۲]. حکیم ابوالقاسم فردوسی ، شاهنامه ( بر اساس نسخه چاپ مسکو ) انتشارات مؤسسه نور ، تهران ، ص ۱۰۴۷
[۳]. اقبال یغمائی ، زگفتار دهقان ؛ شاهنامه به نظم و نثر ، انتشارات توس ، تهران ، ص ۵۷
[۴]. میترا مهرآبادی ، شاهنامه کامل فردوسی به نثر پارسی ، انتشارات روزگار ، تهران ، ج ۳ ، ص ۲۵۳
  • ارگاش مازندرانی

سنگسار در ایران باستان

ارگاش مازندرانی | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۴۶ ق.ظ

ـ در رساله ی صد در نثر می خوانیم: «در دین ما کاری بهتر از کُشتی (کمربند مقدس و نشانه ی دین زرتشتی ) داشتن نیست. بر مرد و زن فریزوانست، و به روزگار پیشین اگر کسی پانزده ساله تمام شدی و کشتی نداشتی او را به سنگسار کردندی که نان و آب بر وی حرام است»(1)
سنگسار زنان زناکار، در زمان فرمانروایی کورش کبیر بر بابل، امری رایج بود که اسناد و الواح حقوقی دربار هخامنشیان این مسئله را تأیید می کنند.(2)
ـ ویل دورانت تأیید می کند که در عصر هخامنشیان مجازات سنگسار رایج بود. گناهانی مانند خیانت به شاه، سوزاندن یا دفن کردن مردگان، تجاوز به حریم کاخ شاهی، نزدیک شدن به کنیزکان شاه، بی ادبی به خاندان سلطنتی و… کیفر مرگ داشت. در این گونه حالات، گناهکار را ناچار می کردند که زهر بنوشد یا او را به چهار میخ می کشیدند یا به دار می آویختند، یا سنگسار می کردند یا ….(3)
در زمان یزدگرد دوم، دو راهبه ی مسیحى را مصلوب کرده، سپس سنگسار نمودند(4)
خسرو پرویز در زمان پادشاهی اش، دستور داد تا یک ایرانی به نام بندویه را به جرم ناسزا گفتن به پادشاه،سنگسار کردند.(5)
شاهزادگانی که یاغی می شدند و علیه حکومت ساسانی، اقدام می کردند مصلوب یا سنگسار می شدند و بعضاً اعضای بدنشان بریده می شد. (6)
انوشیروان، وزیری به نام مهبود داشت. آذرونداد ـ درباری دیگر انوشیروان ـ که به جایگاه و مقام مهبود حسادت می ورزید، به همراهی یک یهودی، انوشیروان را نسبت به مهبود بدگمان کردند. پادشاه نیز دستور داد تا مهبود را با تمامی اعضای خانواده اش قتل عام شوند.
وقتی انوشیروان دریافت که مهبود بی گناه بود، دستور داد تا آذرونداد و مرد یهودی را به دار آویختند و آنگاه آن دو راسنگسار نمودند(7)

منابع :

1-صد در نثر ـ از مهم ترین متون حقوقی و فقهی زرتشتی ـ باب 46
2-ترجمه پنجاه لوح حقوقی و اداری از زمان پادشاهی کورش، دانشنامه آشورولوژی و زبان شناسی
جلد سوم، دفتر سوم، لایپزیک، 1897
3-ویل دورانت، تاریخ تمدن، مترجمان: احمد آرام، ع. پاشایی، امیرحسین آریان پور، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ج 1، ص 419
4-ارتور کرستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه: رشید یاسمى،‏ ناشر: دنیاى کتاب، تهران 1368، ‏ص 415
5-ابو حنیفه دینورى، اخبار الطوال، ترجمه: محمود مهدوى دامغانى‏، نشر نى‏، تهران 1383، ص 132-131
6-حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان، ناشر: دنیاى کتاب‏، تهران‏، چاپ اول‏، ج‏4 ، ص 2860
7-شاهنامه فردوسی ، مؤسسه نور ، تهران ، صفحه ۱۰۷۸ به بعد ، بخش " داستان مهبود با زروان‏، داستان مهبود دستور انوشیروان‏

  • ارگاش مازندرانی

اسفندیار در جنگ برده گرفت

ارگاش مازندرانی | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۲۷ ق.ظ


به گواهی شاهنامه، اسفندیار زرتشتی در جنگ دینی با ارجاسب، با شکست دادن او در حمله به ترکستان، علاوه بر غارت گنجینه های او، دو گروه دختر کمرباریک و خواهران و دختران و مادر ارجاسب را با خود به ایران آورد.
حکیم فردوسی در شاهنامه می گوید:

همه گنج ارجاسپ در باز کرد
بکپّان درم سختن آغاز کرد

هزار اشتر از گنج دینار شاه
چو سیصد زِ دیبا و تخت و کلاه‏

صد از مشک، وَ ز عنبر و گوهران
صد از تاج، وَ ز نامدار افسران‏

از افگندنی هاى دیبا هزار
بفرمود تا برنهادند بار

چو سیصد شتر جامه چینیان
ز منسوج و زربفت و ز پرنیان‏

عمارى بسیچید و دیبا جلیل
کنیزک ببردند چینى دو خیل‏

برخ چون بهار و ببالا چو سرو
میان ها چو غرو و برفتن تذرو

ابا خواهران یل اسفندیار
برفتند بت روى صد نامدار

زپوشیده رویان ارجاسپ پنج
ببردند با مویه و درد و رنج‏

دو خواهر دو دختر یکى مادرش
پر از درد و با سوک و خسته برش

منبع: شاهنامه فردوسی، بر اساس نسخه چاپ مسکو، تهران: مؤسسه نور، صفحه 710 ، بخش “بازگشتن اسفندیار نزد گشتاسپ‏”

  • ارگاش مازندرانی

نفرین و توهین اوستا به مردم مازندران و گیلان

ارگاش مازندرانی | دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۵۴ ب.ظ
در اوستا، فصل پنجم از یشت‌ها (معروف به آبان‌یشت)، بند ۲۱ الی ۲۳ آمده است: «هوشنگ پیشدادی در پای کوه البرز، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند او [ایزد اردویسورا آناهیتا] را پیشکش آورد... و از وی خواستار شد: ای اردویسور آناهیتا، ای نیک، ای تواناترین، مرا این کامیابی ارزانی دار که من بزرگترین شهریار همه‌ی کشورها شوم که بر همه‌ی دیوان و مردمان [دُروند] و جادوان و پریان و کوی‌ها و کرپ‌های ستمکار چیرگی یابم، که دو سوم از دیوان مازندری و دُروَندان وَرِنا را بر زمین افگنم.» اردویسور آناهیتا نیز او را کامیابی بخشید.[۱] تصویری از متن اوستا، به ترجمه دکتر دوستخواه:






همین گفتار در رام یشت (فصل ۱۵ یشتهای اوستا) نیز درباره هوشنگ (به اوستایى‏: Haushyanha و به پارسى میانه: Hoshang/Hoshyang) آمده است.[۲] به گفته‌ی موبد جهانگیر اوشیدری، منظور از وَرِنَ، سرزمین گیلان و دیلمان است.[۳] موبد اردشیر آذرگشسب نیز وَرِنَ را معادل سرزمین گیلان دانسته؛ می‌گوید که وَرِن (گیلان) و مازندران محل زندگی دیوان و دیوپرستان بوده است، لذا در اوستا مردمان این دو سرزمین (که دیوپرست نامیده شدند) نفرین گردیده‌اند.[۴] در اورمزد‌یشتِ اوستا نیز مردم مازندران و گیلان به خاطرِ کافر بودن (!) نفرین شده‌اند، و خواسته شده تا اهورامزدا هرچه سریعتر اقدامی برای قتل‌عام مردم آن دیار انجام دهد. در «اورمزد‌یَشت» اوستا می‌خوانیم: «ما می‌ستاییم این پیدایش مقدس را که سپندارمذِ امشاسپند است و از تمام پیدایش‌های اشو پاکتر و قدیمی‌تر است. همه‌ی این آیات به منظور دادنِ عظمت به اهورامزدا، برای برانداختن اهریمن دُروَند، برای برانداختن دیو خشم دارنده سلاح خونین، برای برانداختن دیوهای مازندران و برای برانداختن تمام دیوان و دُروَندان گیلان است، تا بدین وسیله دادار اورمزد رایومند و خروهمند موفق گردد».[۵]




موبد جهانگیر اوشیدری (رئیس اسبق انجمن موبدان تهران) نیز می‌گوید دُروَند به معنی «پیرو کیش دروغین» و «دروغ‌زن» است.[۶] در اوستا، وندیداد، فرگرد ۹، بند ۱۳ نیز اهورامزدا زرتشت را تشویق به مبارزه و راندن دیوهای مازندرانی می‌کند.[۷]


در اوستا، یسنا، هات ۵۷ (سروش یشت سرشب)، بند ۱۷ نیز ایزد سروش از بابت مبارزه با دیوان مازندرانی، ستوده شده است.[۸]


در یسنا، ابتدای هات ۲۷ نیز سراینده، به اهورامزدا اقتدا می‌نماید تا دیوان و غیر زرتشتیان مازندران و گیلان را نابود کند».[۹] دقت کنیم، هم دیوان و هم دُروندان (مردمی که از دیوان پیروی می‌کنند):

در ترجمه مرحوم پورداود نیز چنین آمده است:



روشن است که منظور از دروندان، همان مردم پیرو دیوان هستند. موبد جهانگیر اوشیدری نیز به صراحت فرمودند که «در اوستا غالباً از دیوهای مازندران یعنی مشرکین مازندران یاد شده که نشان می‌دهد آنان هنوز به دین زرتشتی درنیامده، پیرو دین قدیم بوده‌اند».[۱۰] ایشان در ادامه می‌افزایند که بنا بر کتاب نهم دینکرت، فریدون به درخواست آریاییان، دو سوم مردم مازندران را قتل عام کرد و یک سوم باقی‌مانده نیز به کوه‌ها فرار کردند. جالب است که ایشان پس از نقل این جنایت، تقصیرات را به گردن مردمان شمال ایران می‌اندازد.[۱۱] درحالیکه بر پژوهشگران روشن است که نویسندگان دینکرت (که موبدان بوده‌اند) بر اساس منش همیشگی‌شان، تاریخ را به سود خود نوشته‌اند.

مردم شمال ایران عموماً از نژادهای انیرانی مانند تپور  و کادوس و امارد  و کاسپی هستند، که هیچ‌یک از این نژادها ، جزو آریاییان نبودند . در کتاب بندهشن که از کتاب‌هاى معروف زبان پهلوى است، آمده که مازندرانیان نه از نسل نیاکان ایرانیان هستند و نه از نسل نیاکان تازیان.[۱۲] تپورها مانند کاسپى‏‌ها و ماردها (آماردها) یک ملت ماقبل آریایى‏ بوده‌اند که توسط مهاجران آریایی به نقاط مرتفع کوهستانی رانده شدند.[۱۳] تردیدی نیست که ساکنین مازندران و گیلان، شامل اقوام کادوسیان، آماردها یا کاسپیان، تپوران و... همگی از اقوامی بودند که مالکین حقیقی سرزمین‌های آباد مازندران و گیلان بودند. استاد حسن پیرنیا نیز اذعان می‌کند که تپورها و آماردها و کادوسیان و... آریایی نبودند، بلکه از اقوام ما قبل آریایی ساکن در مازندران و گیلان بودند.[۱۴] از سویی دیگر روشن است که آریاییان پس از ورود به ایران، بر سر تصاحب مراتع و زمین‌های حاصلخیز با بومیان درگیر شده؛ به زور بر سرزمین کنونی ایران مالک گشتند. اکنون چه کسی مقصر در کشتار آن همه انسان است؟ مردمان شمال ایران که از مراتع و زمین‌های خود پاسداری می‌کردند؟ یا آریاییانی که از جنوب استپ‌های روسیه به سرزمین کنونی ایران آمده و زمین را اشغال نمودند؟ به راستی کدام‌ یک مقصر است؟

منابع:

[۱]. یشت‌ها، پژوهش ابراهیم پورداود، ج ۱، فصل ۵، بند ۲۱-۲۳
James Darmesteter ,The Zend Avesta , From The Sacred Books of The East , Translated By Various Oriental Scholars , Oxford , At the Clarendon Press 1883 , Yesht 5 : 21-23
اوستا، ترجمه دکتر ج.دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۹۱، ج ۱، ص ۳۰۱-۳۰۲
[۲]. یشت‌ها، پژوهش ابراهیم پورداود، ج ۱، فصل ۱۵، بند ۷-۸
James Darmesteter ,The Zend Avesta , From The Sacred Books of The East , Translated By Various Oriental Scholars , Oxford , At the Clarendon Press 1883 , Yesht 15 : 7-8
اوستا، ترجمه دکتر ج.دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۹۱، ج ۱، ص ۴۴۸-۴۴۹
[۳]. موبد جهانگیر اوشیدری، دانشنامه ی مزدیسنا، نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۹، ص ۴۶۹
[۴]. خرده اوستا، ترجمه موبد اردشیر آذرگشسب، تهران، ۱۳۵۴، ص ۴۹
[۵]. همان، ص ۵۳
[۶]. موبد جهانگیر اوشیدری، دانشنامه ی مزدیسنا، نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۹، ص ۲۷۹
[۷]. وندیداد، پژوهش جیمز دارمستتر، ترجمه موسی جوان، ناشر: دنیای کتاب ، تهران ۱۳۸۴، ص ۱۸۴
[۸]. ابراهیم پورداود، یسنا، انتشارات اساطیر، تهران، ۱۳۸۷، ج ۲، ص ۶۱
اوستا، ترجمه دکتر ج.دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۹۱، ج ۱، ص ۲۲۴
Translated by L.‎ H.‎ Mills (from Sacred Books of the East, American Edition, 1898, 57 : 17
[۹]. اوستا، ترجمه دکتر ج.دوستخواه، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۹۱، ج ۱، هات ۲۷ یسنا
ابراهیم پورداود، یسنا، انتشارات اساطیر، تهران، ۱۳۸۷، ج ۱، هات ۲۷ یسنا
[۱۰]. موبد جهانگیر اوشیدری، دانشنامه ی مزدیسنا، نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۹، ص ۴۲۱
[۱۱]. همان، ص ۴۲۱
[۱۲]. سید ظهیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، مؤسسه مطبوعاتى شرق‏، تهران‏، ۱۳۴۵، ص ۹
[۱۳]. همان، ص ۱۳ 
[۱۴]. حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان‏، تهران، دنیای کتاب، چاپ اول، ج ۱، ص ۱۵۷

  • ارگاش مازندرانی

اداب و فرهنگ پارسیان از دیدگاه ویل دورانت

ارگاش مازندرانی | دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ب.ظ

مطلب زیر به نقل از ویل دورانت اورده شده نکات مهم پر رنگ شده است

1-
آنچه مایة شگفتی می شود این است که مردم ماد و پارس، با وجود آن دینی که داشتند، تا چه حد بیرحم
 بودند. بزرگترین شاه ایشان، داریوش اول، در کتیبة بیستون چنین می گوید
فرورتیش دستگیر شد و
او را نزد من آوردند. گوشھا و بینی و زبان او را بریدم و چشمھای او را درآوردم. او را در دربار من
به غل و زنجیر کردند تا ھمة مردم او را ببینند. بعد او را به اکباتان بردم و به دار آویختم… و
اھورمزدا یاری خود را به من عطا کرد. به ارادة اھورمزدا قشون من بر قشونی که از من برگشته بود
پیروز شد و چیترتخم را گرفته نزد من آوردند. من گوشتھا و بینی او را بریدم و چشمھای او را
برکندم. او را در دربار من در غل و زنجیر داشتند، و تمام مردم او را دیدند. بعد به امر من در اربل
 او را مصلوب کردند داستانھایی که پلوتارک، در سرگذشت اردشیر دوم و حوادث اعدامی که به
فرمان وی صورت گرفته، نقل می کند، نمونه ھای خونینی از اخلاق شاھان پارس را در دورة اخیر
نشان میدهد بر کسانی که خیانت میکردند هیچ گونه رحمی نداشتند
شھرھایشان را چپاول می کردند و پسرانشان را اخته می ساختند، و دخترانشان را به اسیری می بردند و
می فروختند.
ولی عدالت و حق مقتضی آن نیست کھه در بارة یک ملت، تنھا از اعمال و رفتار شاھان
آن قضاوت شود؛ فضیلت چیزی نیست که مانند اخبار تاریخی روایت شود، و نیکان و پاکان، مانند
ملتھای خوشبخت، تاریخی ندارند. حتی شاھان نیز، در پاره ای از
موارد، از خود اخلاق نیک نشان می دادند، و چنان بود که میان یونانیان پیمانشکن به درستی عھد
معروف بودند. چون پیمانی می بستند به آن استوار می ماندند، و به این می بالیدند که ھرگز وعده ای را
که داده اند خلف نمی کنند. آنچھ از تاریخ پارسیھا با ستایش و تحسین باید ذکر شود این است که بندرت
اتفاق می افتاد که فرد پارسی برای جنگ با پارسیھا بھ مزدوری گرفته شود؛ در صورتی که ھر کس
می توانست یونانیان را برای جنگ با خودشان اجیر کند.
برخلاف آنچه از خواندن تاریخ آمیخته به خون و آھن این قوم به نظر می رسد، باید گفت که اخلاق و
رفتارشان این اندازه سختی وخشونت نداشته است. پارسیھا در سخن گفتن صریح و در دوستی استوار
ومھمان نواز و بخشنده بودند، و بر رعایت آداب معاشرت، تقریباً بھ اندازة مردم چین، مواظبت داشتند.
چون دو نفر، که از حیث رتبه با یکدیگر برابر بودند، به ھم می رسیدند، یکدیگر را می بوسیدند؛ و اگر
کسی به شخصی بلندمرتبه تر از خود برمی خورد، پشت دو تا می کرد و به او احترام می گذاشت. در
مقابل اشخاص کوچکتر گونة خود را برای بوسیدن پیش می آوردند؛ برای مردم متعارفی، تواضع
مختصری کافی بود. چیز خوردن در کنار راه را سخت ناپسند داشتند؛ بینی گرفتن وآب دھن انداختن
درمقابل دیگران را بد می دانستند. تا زمان خشیارشا، درخوردن و نوشیدن سادگی فراوان داشتند، و
جز یک بار در روز خوراک نمی خوردند و جز آب خالص چیز دیگری نمی نوشیدند. پاکیزگی را، پس
از زندگی، بزرگترین نعمت می دانستند، و چنان می پنداشتند کھ کار نیکو چون از دست ناپاک سرزند
چھ انسان، اگر در برانداختن فساد ] میکروب ھا؟[ قیام نکند، فرشتگان در جسم او » ؛ ارزشی ندارد
کسانی را که سبب پراکنده شدن بیماریھای واگیردار می شدند سخت کیفر «. منزل نخواھند کرد
می دادند. در جشنھا، ھمة مردم با لباسھای پاک سفیدی حاضر می شدند. در شریعت او، مانند دو
شریعت برھمایی و موسوی، آداب و رسوم تطھیر و جلوگیری از پلیدی بسیار بود. در کتاب مقدس
زردشت، فصلھای مطولی است کھ ھمھ از قواعد مخصوص پاکی جسم و جان بحث می کند. در آن
کتاب آمده است کھ چیدن ناخن و مو، و نفس کشیدن از دھان، ھمھ، پلیدی است، و ایرانی فرزانھ باید
از آنھا پرھیز کند، مگر اینکھ قبلا آنھا را پاک کرده باشند.
کیفر گناھان جسمانی در شریعت زردشت، مانند شریعت یھودی، بسیار سخت بود. استمنای با دست
را با شلاق زدن مجازات می کردند؛ کیفر لواط و زنا آن بود که زن یا مردی را که مرتکب چنین گناهی
از آنچه باید
 بکشند، زیرا از مار خزنده و گرگ زوزه کش بیشتر مستحق کشتن ھستند » اعمال می شدند
ھم اکنون از نوشتھ ھای ھرودوت نقل می کنیم معلوم می شود کھ، بنابر معھود، میان گفتار و کردار
پارسیان ربودن زنان را، بھ وسیلة زور و قدرت، کار » : تفاوت بوده است؛ گفتة ھرودوت چنین است
ناپاکان و بدان می دانند؛ ولی در فکر انتقام برآمدن، پس از ربوده شدن زنی، کار احمقان است؛ و آنان
را از یاد بردن کار فرزانگان؛ چھ واضح است کھ اگر خود زنان بھ این کار مایل نباشند، ھرگز کسی نمیتواند انان را به رباید و در جای دیگر میگوید پارسیان برده داری را از یونانیان اموخته اند..اگرچه نمیشود به انچه این خبرنگار عجیب اورده اعتماد کرد از سرزنشهای سختی که اوستا درباره عمل لواط میکند تا حدودی حرفهای هرودت را تایید میکند اوستا چندجا تایید میکند که این گناه قابل امرزش نیست و هیچ چیز ان را پاک نمی کند شریعت زردشت چنان نبود که بی شوھر ماندن دوشیزگان وزن نگرفتن پسران عزب را تشویق
کند، ولی تعدد زوجات و اختیار کردن ھمخوابگان و کنیزکان مجاز شمرده می شد؛ و این از آن جھت
بود کھ در یک اجتماع، که اساس آن بر سپاھیگری و نیروی نظامی قرار دارد، احتیاج به آن ھست که
مردی که زن
دارد بر آن که چنین نیست فضیلت دارد،

  اوستا در این باره می گوید. مردی که خانواده ای را سرپرستی می کند بر آن که خانواده
ندارد فضیلت دارد، و مردی که پسران فراوان دارد بر آن که چنین نیست فضیلت دارد، و ثروتمند
 برتر از مردی است که ثروت ندارد
اینھا ھمه مقیاسھایی است که مقام اجتماعی متعارف میان ملتھای مختلف را تعیین می کند. خانواده در نظر آنان مقدسترین سازمان اجتماع به شمار می رفت.
زردشت از اھورا پرسیده بود که: ای مقدس دادار گیتی جسمانی، آیا دوم خوشترین جای زمین
کجاست؟ پس اھورمزدا گفت: … ھر آینه جایی که مرد مقدس خانه ای بسازد که دارای آتش و گاو و
گوسفند و زن و فرزند و اھل بسیار باشد. پس از آن، گاو و گوسفند بسیار و آرد بسیار علف بسیار و
حیوان، «. سگ بسیار و زنان بسیار و بچهھای بسیار و آتش بسیار و اسباب زندگی خوب بسیار باشد
و مخصوصاً سگ، جزء لایت جزای خانواده به شمار می رفت؛ ھمان گونه که در قسمت آخر ده فرمان
موسی نیز چنین بود. اگر جانوری آبستن بود و جایی نداشت، بر نزدیکترین خانه واجب بود که از آن
پرستاری کند. اگر کسی خوراک فاسد یا بسیار داغ به سگی می خورانید، به او کیفر سخت می دادند؛
با ھزار و چھارصد تازیانه « ماده سگی را، که سه سگ با او نزدیکی کرده بود، می زد » ھر کس
مجازات می شد. گاو نر را، به واسطة قوة بارور کردن فراوانی که داشت، احترام می کردند، و برای ماده گاوها دعاها و قربانیهای خاص داشتند
چون فرزندان به سن رشد می رسیدند، پدرانشان اسباب کار زناشویی ایشان را فراھم می ساختند. دامنة انتخاب ھمسر وسیع بود، زیرا چنانکه روایت شده ازدواج میان خواھر و برادر، پدر و دختر، و مادر و پسر معمول بوده است. کنیزک و ھمخوابه گرفتن عنوان تجملی داشت که تنھا مخصوص ثروتمندان بود. اعیان و اشراف، چون برای جنگ به راه می افتادند، پیوسته دسته ای از این ھمخوابگان با خود ھمراه می بردند. شمارة کنیزکان حرم شاھی را، در دوره ھای متأخر شاھنشاھی، میان 329 و 360 گفته اند، چه در آن زمان عادت بر این جاری شده بود که، جز در مورد زنان بسیار زیبا، ھیچ زنی از زنان حرم دوبار ھمخوابة شاھنشاه نمی شد. در زمان زردشت پیغمبر، زنان، ھمان گونه که عادت پیشینیان بود، منزلتی عالی داشتند: با کمال آزادی، و با روی گشاده، در میان مردم آمد و شد می کردند؛ صاحب ملک و زمین می شدند و در آن تصرفات مالکانه داشتند و می توانستند، مانند اغلب زنان روزگار حاضر، بھ نام شوھر، یا بھ وکالت از طرف وی، بھ کارھای مربوط بھ او رسیدگی کنند. پس از داریوش، مقام زن، مخصوصاً در میان طبقة ثروتمندان، تنزل پیدا کرد. زنان فقیر، چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند، آزادی خود را حفظ کردند، ولی، در مورد زنان دیگر، گوشھ نشینی زمان حیض، که برایشان ; واجب بود، رفته رفته ادامه پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعی ایشان را فرا گرفت، و این 9 در میان مسلمانان به شمار می رود. زنان طبقات بالای اجتماع جرئت « پرده پوشی » امر، خود، مبنای آن نداشتند که، جز درتخت روان روپوشدار، از خانه بیرون بیایند؛ ھرگز به آنان اجازه داده نمی شد که آشکارا بامردان آمیزش کنند؛ زنان شوھردار حق نداشتند ھیچ مردی را، ولو پدر یا برادرشان باشد ببینند. در نقشھایی که از ایران باستان برجای مانده، ھیچ صورت زن دیده نمی شود و نامی از ایشان
به نظر نمی رسد. کنیزکان آزادی بیشتری داشتند، چه لازم بود از مھمانان خواجة خود پذیرایی کنند.
زنان حرم شاھی، حتی در دوره ھای اخیر نیز، در دربار تسلط فراوان داشتند و، در کنگاش کردن، با
خواجه سرایان، و در طرحریزی وسایل شکنجه، با شاھان رقابت می کردند.

فرزند داشتن نیز، مانند ازدواج، از موجبات بزرگی و آبرومندی بود. پسران برای پدران خود سود
اقتصادی داشتند و در جنگھا به کار شاھنشاه می خوردند؛ ولی دختران طرف توجه نبودند، چه به
خانه ای، جز خانوادة خود، می رفتند و کسانی، جز پدرانشان، از ایشان بھره مند می شدند. از گفته ھای
 ایرانیان قدیم در این باره یکی این است که
 
پدران از خدا مسئلت نمی کنند که دختری به ایشان روزی
 کند، و فرشتگاه دختران را از نعمتھایی که خدا به آدمی بخشیده به شمار نمی آورند

شاھنشاھی ھر سال برای پدرانی که پسران متعدد داشتند ھدایایی می فرستاد- تو گویی بھای خون آن فرزندان را از
پیش می پرداخت. زنان شوھردار یا دوشیزگانی را کھ از راه زنا باردار می شدند و در صدد سقط جنین
بر نمی آمدند، ممکن بود ببخشند؛ چه بچه انداختن در نظر ایشان بدترین گناه بود و مجازات اعدام
وسایل جلوگیری از باردار شدن ذکر ،« بندھشن » داشت. در یکی از تفسیرھای زردشتی قدیم، به نام
شده، ولی مردم را از توسل به آنھا برحذر داشته است؛ از جملھ مطالبی که در آن کتاب آمده یکی این
دربارة امر توالد و تناسل در کتاب مقدس چنین آمده است کھ چون زن از حیض پاک شود، تا » : است
«. ده شبانروز آمادة آن است که، چون با مردی نزدیکی کند، باردار شود
فرزندان تا سن پنج سالگی به اختیار مادر، و از پنج تا ھفت سالگی تحت سرپرستی پدر بودند، و در
این سن به مدرسھ داخل می شدند. تعلیم و تربیت غالباً منحصر بھ فرزندان اعیان و ثروتمندان بود. و
این کار معمولا بھ وسیلة کاھنان صورت می گرفت. یکی از اصول رایج آن بود کھ محل مدرسھ نزدیک
بازار نباشد، تا دروغ و دشنام و تزویری کھ در آنجا رایج است مایه تباھی حال کودکان نشود.
کتابھای
و شرح ھای آن بود؛ مواد درسی شامل مسائل دینی و طب و حقوق می شد؛ درس را « اوستا » ، درسی
از راه سپردن به حافظه فرا می گرفتند، و بندھای طویل را از بر می کردند و مکرر می خواندند. پسران

طبقات پایین تر دردسر درس خواندن نداشتن تنها سه چیز را می اموختند : اسب سواری، تیراندازی، و راستگویی. تعلیمات عالی تا سن بیست یا بیست و چھار
سالگی ادامه می یافت، و به بعضی از فرزندان اشراف تعلیمات مخصوصی می دادند کھ برای
فرمانداری استانھا و تصدی مشاغل دولتی مھیا شوند؛ ولی آنچھ برای ھمه مشترک بود فرا گرفتن فنون
جنگ بود. زندگی دانشجویان در مدارس عالی بسیار دشوار بود، شاگردان صبح زود بیدار می شدند،
مسافت زیادی را می دویدند، بر اسبان سرکش سوار می شدند و بسرعت می تاختنند؛ دیگر از کارھای
این مدارس شناوری، شکار جانوران، دنبال کردن دزدان، کشاورزی و درختکاری، و طی کردن
مسافتھای درازی در گرمای شدید تابستان یا سرمای جانگزای زمستان بود؛ آنان را چنان پرورش
می دادند که بتوانند تغییرات و سختیھای اقلیم را نیکو تحمل کنند و با خوراک خشن ساده بسازند و،
بی آنکه سلاح و لباسشان تر شود، از رودخانه ھا بگذرند. این گونه تعلیمات بوده است که، در لحظاتی
که فردریش نیچه می توانست تنوع و درخشندگی فرھنگ و تمدن یونان قدیم را فراموش کند، اسباب سرور خاطر او را فراهم می اورد
علم پارسیان از دیدگاه ویل دورانت
چنان به نظر می رسد کھ پارسیان، جز ھنر زندگی، ھیچ ھنری بھ فرزندان خود نمی آموختھ اند. ادبیات
در نظر ایشان ھمچون تجملی بود که  به آن کمتر نیازمند بودند، و علوم را ھمچون کالاھایی می دانستند
که وارد کردن آنھا از بابل امکان پذیر بود؛ گرچه تمایلی به شعر و افسانه ھای خیالی داشتند، این کار
را بر عھدة مزدوران و طبقات پست اجتماع می گذاشتند، و لذت سخن گفتن و نکته پردازی و لطیفه گویی
در گفت و شنید را برتر از لذت خاموشی و تنھایی و مطالعه و خواندن کتاب می شمردند. شعر را، بیش
از آنکه از روی نوشته بخوانند، از راه آوازخوانی می شنیدند؛ با مردن خنیاگران، شعر نیز از میان
رفت.
پزشکی در ابتدا وظیفة کاھنان بود؛ آنان چنین می پنداشتند کھ شیطان 999،99 بیماری آفریده، و ھر
یک از آنھا را باید بھ وسیلة مخلوطی از سحر و جادو و مراعات قواعد بھداشت درمان کنند.
در
معالجة بیماران، توجه به ادعیه و اوراد بیش از توجه به دارو بود، به این اعتبار که تعویذ و ورد، اگر
سود نداشته باشد، بیزیان است و مریض را نمی کشد، و دربارة داروھا نمی توان چنین گفت. باوجود
این، در آن ھنگام کھ ثروت پارس زیاد شد، فن پزشکی غیر دینی رواج پیدا کرد؛ چنان بود که، در
زمان اردشیر دوم، سازمان منظمی برای پزشکان و جراحان پیدا شد؛ مزد آنان را قانون، مطابق مقام
اجتماعی بیماران، تعیین کرد - این کاری بود کھ قانون حموربی نیز پیش از آن کرده بود. علمای دینی را می بایستی برایگان معالجه کنند؛ درست
ھمان گونه که در میان ما معمول است، پزشکان تازه کار حرفة خود را با معالجة کافران و بیگانگان
آغاز می کردند، چه ھر پزشکی، در آغاز کار خود، ناچار بود یک یا دو سال بر روی مھاجران و
 فقیران آزمایش کند. این، خود، فرمان  پروردگار نور بود..
ای مقدس دادار گیتی جسمانی، اینان کھ مزداپرستند برای آموختن پزشکی می روند. آیا نخست در
مزداپرستان آزمایش کنند یا در دؤپرستان؟ پس اھورمزدا گفت: پیش از مزداپرستان در دؤپرستان
آزمایش کنند. نخست یک دؤپرست را جراحی کند؛ اگر او بمیرد، دؤپرست دوم را جراحی کند؛ اگر او
ھم بمیرد، دؤپرست سوم را جراحی کند؛ اگر او ھم بمیرد، آن کھ]می خواھد پزشک بشود[ ابدالآباد
ناقابل ] کار پزشکی[ است. پس از آنکھ ]ناقابل کار پزشکی شد[ نباید بھ مزداپرست دوا بدھد، نباید
مزداپرست را جراحی کند، و نباید مزداپرست را در جراحی زخم کند؛ پس اگر بھ مزداپرست دوا
دھد، و اگر مزداپست را جراحی کند؛ و اگر مزداپرست را جراحی کرده، زخم کند، مجازاتش ]ھمان
مجازات [ کسی است کھ عمداً بھ کسی زخم وارد آورد. کسی کھ ]می خواھد پزشک بشود[ یک دؤپرست
را جراحی کند، و او ] مریض[ خوب شود، و او دؤپرست دوم را جراحی کند، و او ] مریض[ خوب
شود، و او دؤپرست سوم را جراحی کند، و او ] مریض[ خوب شود، پس آزموده است تا ابدالآباد. پس
از ]پزشک شدن[ بھ خواھش خود می تواند به مزداپرست دوا دھد، و به خواھش می تواند مزداپرست را
جراحی کند.

چو پارسیان تمام ھمت خود رامتوجه برپا ساختن کاخ شاھنشاھی خویش کرده بودند، دیگر وقت و
نیروی ایشان برای کاری، جز جنگ و کشتار، کفایت نمی کرد. به ھمین جھت، در مورد ھنر، مانند
ا رومیان، قسمت عمدة توجه آنھا به چیزی بود که از خارج ایران زمین وارد می شد زیباپسندی داشتند، ولی ساختن چیزھای زیبا را برعھدة ھنرمندان بیگانه، یا بیگانگان ھنرمندی که در
داخل خاک ایشان بھ سر می بردند، می گذاشتند، و پولی را که برای مزد دادن به این ھنرمندان لازم بود

از کشورھای تابع خود فراھم می کردند. خانھ ھای زیبا و باغھای خرم و عالی داشتند، کھ گاھی بھ
صورت شکارگاه و محل نگاھداری مجموعھ ھای گوناگون جانوران در می آمد؛ در خانھ ھای خود اثاثة
گرانبھا جمع آوری می کردند؛ از قبیل میزھایی کھ روپوش طلا و نقره داشت، یا با این دو فلز گرانبھا
منبت کاری شده بود؛ و تختھایی کھ روپوشھای عالی آنھا را از کشورھای دیگر وارد می کردند؛ و
فرشھای نرمی که ھمه گونه رنگھای زمین و آسمان بر آنھا دیده می شد و کف اطاقھای خود را با آن
مفروش می کردند.
در جامھای زرین شراب می نوشیدند، و میزھا و طاقچه ھای اطاق را با گلدانھای ساخت بیگانگان
می آراستند؛ آواز خواندن و رقصیدن را دوست داشتند و از نواختن چنگ و نی
و طبل و دف لذت می بردند. گوھرھای گرانبھا در نزد ایشان فراوان بود و با آنھا از تاج و گوشواره
گرفته تا دستبند و کفشھای مرصع می ساختند؛ مردان نیز به زیورآلات علاقه مند بودند و گوش و گردن
و بازوھای خود را با آنھا می آراستند. مروارید و یاقوت و زمرد و لاجورد را از خارج وارد
می کردند، ولی فیروزه را از کانھای پارس به دست می آوردند؛ از ھمین سنگ گرانبھا بود کھ
ثروتمندان مھرھای خود را تھیه می کردند. سنگھای گرانبھا را به صورتھای عجیب و غریب
می تراشیدند و، بھ گمان خود، آنھا را به صورت دیوان و شیاطین معروف درمی آوردند
. شاه بر تخت زرینی می نشست که اسمانه طلایی بر بالای ان بود و پایه های زرینی داشت

2-
مردم عادی معمولا بیسواد، و به این بیسوادی خرسند بود و تمام کوشش خود را در کار کشت زمین
کشاورزی را ستوده و آن را مھمترین و والاترین کار « اوستا » مصروف می داشت. کتاب مقدس
بشری دانسته است، که خدای بزرگ اھورمزدا از آن بیش از کارھای دیگر خشنود می شود
. قسمتی از
اراضی ملک مردم بود، و خود به کشاورزی در آن می پرداختند؛ گاھی این خرده مالکان جمعیتھای
تعاونی کشاورزی متشکل از چند خانوار تشکیل می دادند و به صورت دستھ جمعی به کاشتن زمینھای
وسیع می پرداختند؛ قسمت دیگر از اراضی متعلق بھ اشراف و زمینداران بزرگ بود، کھ دھقانان، در
برابر قستی از درآمد زمین، بھ کشت و زرع در آنھا مشغول بودند؛ قسمتی را نیز بندگان بیگانه (کھ
ھرگز درمیان آنان ایرانی وجود نداشت) کشاورزی می کردند. برای شخم کردن زمین، گاو آھن چوبی
به کار می بردند، که به آن نوک آھنی بستھ بودند و با گاو کشیده می شد. آب را از نقاط کوھستانی به
وسیلة قنات به زمینھای خود می آوردند. محصول عمدة کشاورزی، کھ مھمترین مادة غذایی نیز
محسوب می شد، گندم و جو بود، ولی مردم گوشت فراوان نیز می خوردند و شراب زیاد می نوشیدند.
کوروش به سربازان خود شراب می داد. مباحثة جدی درامور سیاسی آنگاه در مجامع پارسیھا صورت
می گرفت که اھل مجلس مست باشند، چیزی که بود، بامداد روز بعد، در نقشه ھای طرح شده تجدید
نظر می کردند. یکی از نوشابه ھای ایرانیان قدیم مشروبی بود به نام ھومه که آن را به عنوان قربانی
طرف توجھ به خدایان تقدیم می کردند، و چنان گمان داشتند که ھر کس از آن بنوشد، به جای روشن
شدن آتش خشم و انگیختگی، تقوا و عدالت در او بیدار می شود.
صناعت در پارس رواج و رونقی نداشت؛ پارسیھا به آن خشنود بودند که اقوام خاور نزدیک به
حرفه ھا و صناعات دستی بپردازند و ساخته ھای دست خودرا، ھمراه باج و خراج، برای ایشان
بقرستند دریانوردی در میان پارسیان بھ آن درجھ کھ حمل و نقل خشکی بھ دست آن مردم ترقی پیدا کرده بود
نرسید. پارسیان ناوگان مخصوص به خود نداشتند، بلکھ ناوگان فنیقی را یا بھ اجاره می گرفتند یا، با
مصادره کردن، از آن در منظورھای جنگی خویش استفاده می کردند
. داریوش اول ترعة بزرگی میان
دریای سرخ و رود نیل حفر کرد تا از این راه، به وسیلة رود نیل، خلیج فارس را با دریای مدیترانه
اتصال دھد، ولی اھمال جانشینان وی سبب شد کھ این کار عظیم دستخوش ریگھای روان شود و راه
ارتباط قطع گردد. خشیارشا به قسمتی از نیروھای دریایی خود فرمان داد که برگرد افریقا گردش
و دور زدن قسمتی از افریقا، « ستونھای ھرکول » کنند، ولی این ناوگان، پس از عبور از برابر
ب ینتیجه بازگشتند. کارھای بازرگانی بیشتر در دست مردم غیرپارسی مانند بابلیان و فنیقیان و یھودیان
بود، چه پارسیھا بازرگانی را کار پستی می شمردند و بازار را کانون دروغ و فریب می دانستند.

طبقات ثروتمند به این می بالیدند که می توانند بیشتر نیازمندیھای خود را، از مزرعھ یا دکان، خود
مستقیماً به خانه بیاورند، بی آنکھ انگشتان خود را به پلیدی خرید و فروش آلوده کنند. در ابتدای کار،
مزد و وام و سود سرمایه را با کالا می پرداختند، و بیشتر چھارپایان و دانه بار به این منظور به کار
را با سیم و زر ضرب « دریک » می رفت؛ بعدھا از لیدیا سکه ھای پول به پارس آمد، و داریوش سکة
3 به 1 بود؛ این، ، کرد و نقش خود را بر آن گذاشت؛ نسبت دریک طلا به دریک نقره مثل نسبت 5
خود، آغاز پیدا شدن نسبتی است که ھم اکنون میان واحد نقره و واحد طلا، در سکھ ھای زمان حاضر،وجود دارد
ارتش پایة اساسی قدرت شاه و حکومت شاھنشاھی به شمار می رفت، چه دستگاه شاھنشاھی تا زمانی
سرپا می ماند که قدرت آدمکشی خود را محفوظ نگاه دارد. تمام کسانی که مزاج سالم داشتند، و سنشان
میان پانزده و پنجاه سال بود، ناچار بودند در ھنگام جنگ به خدمت سربازی در آیند. یک بار چنان
اتفاق افتاد کھ پدر سه فرزند درخواست کرد که یکی از آنان را از خدمت سربازی معاف دارند، و شاه
در مقابل این درخواست فرمان داد تا ھر سه پسر او را کشتند؛ پدر دیگری چھار پسر خود را به میدان
جنگ فرستاد و از خشایارشا تقاضا کرد که پسر پنجم او را برای رسیدگی به کارھای کشاورزی نزد
او بازگذارند؛ شاه فرمان داد تا آن پسر را دو پاره کردند، و ھر پاره را در یک طرف راھی که قشون
از آن می گذشت آویختند.
سپاھیان، در میان بانگ موزیک نظامی و فریاد تحسین مردمی که سنشان
خدمت سربازی گذشتھ بود، به میدان جنگ رھسپار می شدند.

منابع
1-ویل دورانت.تاریخ تمدن جلد یک صفحه 414-419
2-ویل دورانت.تاریخ تمدن جلد یک صفحه 401-405
  • ارگاش مازندرانی

شرح کامل نبرد کوروش و ماساژت ها به روایت هرودت

ارگاش مازندرانی | يكشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۲۴ ب.ظ



هرودت روایت نبرد کوروش و ماساژت ها این طور بیان کرده است ...پس از اینکه این ملت (بابلی ها)تحت حکومت کوروش درامد شاه خواست ماساژت ها را مطیع کند مردم مزبور پرجمعیت و سلحشورند مساکن انها در طرف شرقی ماورا اراکس در مقابل ایس دن هاست بعضی این مردم را سکایی می دانند گویند که اراکس از رود ایستر یا دانوب بزرگتر است برخى آنرا کوچکتر میدانند. در آراکس، چنانکه گویند، جزایرى است زیاد. قوت اهالى آن از
ریشه درختان است و در زمستان از میوه بعض آنها، توضیح آنکه در تابستان این میوهها را جمع
کرده آذوقه زمستان تهیه مىکنند.
گویند، که اهالى درختان دیگرى نیز یافتهاند، که میوه آنها را جمع کرده در آتش میاندازند و از
بوى آن مست میشوند، چنانکه یونانیها از شراب مست میگردند.
هرقدر بیشتر از میوه مذکور در آتش اندازند بیشتر این اثر را میبخشد رود اراکس از زمین ماتیانیان جاری است رود گیندس هم
 در اینجا مردمانى هستند، که قوتشان ماهى خام و لباسشان از پوست شیر ماهى است.
که کوروش آب آنرا به 360 نهر انداخت و چهل مصب دارد از همین جا جریان میابد  در اینجا مردمانى هستند، که قوتشان ماهى خام و لباسشان از پوست شیر ماهى است.
یکى از شعب آراکس در جلگه ها جارى است و بدریاى کسپین .مقصود دریاى خزر است میریزد  این دریای جدایی است هیچ کدام از دریاها اتصال نمىیابد، چه دریائى، که یونانیها در آن کشتىرانى میکنند و دریائى، که ماوراء ستونهاى هرکول است  و دریای اریتره فی الواقع یک دریا هستند امام دریای کاسپین دریای دیگری هست  طول آن را کشتىهاى پاروئى در  پانزده روز مىپیمایند و عریضترین جاى آن را همان
کشتی ها در هشت روز. از طرف غرب، این دریا تا کوههاى قفقاز، که بزرگتر و بلندترین کوهها امتداد مى یابد. در کوههاى قفقاز مردمان زیاد سکنى دارند و قوت آنها از درختهاى
جنگلى است. گویند بعض درختان برگهاى عجیب دارد. این برگها را سائیده و با آب مخلوط
کرده با آن بر لباسهاى خود نقوشى مىکشند. این نقشها زایل نمىشود، مگر آنکه خود پشم، که
لباس را از آن بافتهاند، مندرس شده از میان برود. مردان این مردمان با زنانشان مانند حیوانات
آشکارا نزدیکى میکنند.ز طرف مشرق دریاى کسپین جلگه هائى بدان واقع است و قسمت
بزرگ این جلگه ها مساکن مردمى است، که کوروش قصد آنها را کرد و به ماساژت معروفند جهات
قشون کشى کوروش متعدد بود.
اولا او از حیث نژاد خود را وجودى برتر از بشر میدانست و دیگر، قصد هر ملتى را، که کرده  بود،
کسى نتوانسته بود، از عهده او برآید. ملکه ماساژتها در آن زمان بیوه پادشاه سابق آنها بود به او ملکه تومیریس می نامیدند  وروش خواست او را ازدواج کند، ولى ملکه فهمید، که کوروش طالب خود او نیست، بلکه
خواهان مملکت او است و جواب رد داد. پس از آن کوروش با قشون خود تا رود آراکس براند.
بعد پلى روى رود مزبور ساخت و بر کشتىها برجهائى گذارد، که پر از مردان جنگى بود. وقتى
که کوروش مشغول این کارها بود تومیریس سفیری نزد او فرستاد تا این پیغام برساند ...پیام بدین شرح بود ..شاه مادیها، رها کن کارهائى، که
میکنى، چه تو نمیدانى نتیجه این کارها چه خواهد بود. اکتفا کن به آن چه دارى و بگذار ما هم در
مملکت خود سلطنت کنیم، ولى، اگر نخواهى این نصایح مرا بپذیرى و راحت نشینى یعنى
خواهى، که دست و پنجه با ماساژتها نرم کنی، بفرما و بیهوده براى اتّصال دو ساحل رود رنج
مبر. ما بمسافت سه روز راه از ساحل دور میشویم و تو میتوانى بطرف مملکت ما بگذرى. اگر
یعنى بمسافت ) « ترجیح دادى، که ما بمملکت تو عبور کنیم، همان کار کن، که ما تکلیف مىکنیم
سه روز راه از ساحل دور شود). پس از رسیدن این پیغام کوروش مجلس مشورتى از بزرگان
پارس بیاراست و پرسید، چه باید کرد. همه متفقا گفتند، که بهتر است ما دور شویم و ملکه
ماساژتها با لشکرش باین طرف بگذرد کرزوس، پادشاه سابق لیدیه، که جزو ملتزمین کوروش بود، این رأى را نپسندید و فکر خود را چنین بیان کرد..
شاها، چون خدا مرا مطیع تو کرده، از ابتداء من بتو وعده داده ام، که هرگونه بلیه
را از خانواده تو دور کنم. بدبختىهائى، که نصیب من شد، براى من درس عبرت است. اگر تو
خود را جاویدان میدانى و در باب قشون خود نیز چنین عقیده دارى، در این صورت بهتر است،
که من چیزى نگویم، ولى اگر قائلى، باینکه تو بشرى و سپاهیان تو نیز بشرند، قبل از هر چیز بدان،
که کارهاى انسان مانند چرخ است و چرخ اجازه نمیدهد، که انسان الى الابد سعادتمند باشد. پس
از این مقدمه راجع باین مسئله، که موضوع شور است، عقیده من برخلاف عقیده پارسىها است.
اگر ما اجازه دهیم، که ماساژتها بطرف ما بگذرند، این خطر براى تو حاصل است: در صورت
شکست، تمام مملکت را از دست خواهى داد، چه، اگر فاتح شدند، دیگر برنگردند و بسایر
قسمتهاى مملکت تو دست اندازند، اما در صورت فتح، تو چندان بر آنها برترى نخواهى داشت،
که از رود عبور کرده دشمن را در همه جا تعقیب کنى، ولى خواهى خواست، که چنان کنى زیرا بر خود هموار نخواهی کرد که بگویند کورش و پسرش کمبوجیه از زنی شکست خورده دست از مملکت او بازداشت نابراین من عقیده دارم، که از
رود بگذریم و، بقدریکه ماساژتها عقب مىنشینند، پیش رویم، بعد سعى کنیم، که آنها را
شکست دهیم. بقدرى که من میدانم، ماساژتها لذایذ زندگانى پارسىها را نچشیدهاند و از
تعیشات آنها اطلاعى ندارند. بنابراین عقیده دارم، که بفرمائى حشم را سر ببرند و شرابهاى خوب
تهیه کنند. پس از آن از سپاهیان آنهائى را، که بکار جنگ نیایند، در اردو گذاشته با قشون کارى
بطرف ساحل رود برگردى من تصور میکنم، که ماساژتها، همینکه به اردو رسیدند و آن همه
مأکولات و مشروبات خوب یافتند، جنگ را فراموش کرده بخوردن و آشامیدن بپردازند و ما در
 این صورت میتوانیم کارهاى بزرگ انجام دهیم کوروش رای کرزوس را پذیرفت به ملکه ماساژتها پیغام داد، که او عقب بنشیند، چه کوروش
میخواهد به مملکت او بگذرد. پس از آن کوروش کرزوس را به کمبوجیه پسر خود، که در صورت
کشتهشدن کوروش مىبایست جانشین شاه شود، سپرده تاکید کرد، که او را همیشه محترم بدارد.
پس از این توصیه، کمبوجیه و کرزوس را به پارس فرستاد و خود با لشکرش بآن طرف آراکس
بگذشت. در ماوراء سیحون کوروش شب در خواب دید، که پسر ارشد هیستاسپ در دو شانه هاش پرهائى دارد، که با یکى آسیا را پوشیده و با دیگرى اروپا را.
هیستاسپ پسر ارسام هخامنشى بود و پسر او را داریوش مىنامیدند. داریوش، چون به سن بیست
سالگى نرسیده بود و بکار جنگ نمیآمد، در پارس مانده بود. کوروش بیدار شد و پس از تفکر،
چون خواب را با معنی دید، هیستاسپ را در خلوت طلبیده بدو گفت: هیستاسپ، پسر تو بر ضد
من کنکاشى دارد، من ثابت میکنم، که این اطلاع من صحیح است.
خدا میخواهد مرا حفظ کند، این است، که مرا آگاه میدارد. من امشب در خواب دیدم، که پسر تو
دو پر دارد، با یکى بآسیا و با دیگرى باروپا سایه افکنده. این خواب معنائى ندارد، جز اینکه پسرتو بر ضد من است سعى کن، که پسرت را، پس از اینکه من از فتح این مملکت
فارغ شده بخانه مراجعت کردم، بمحاکمه جلب کنى. کوروش چنین گفت، زیرا پنداشت، که
داریوش بر ضد او است، ولى مقصود خدا از خواب مزبور این بود، که کوروش در این مملکت
خواهد مرد و سلطنت او نصیب داریوش خواهد گردید هیستاسپ در جواب کوروش گفت شاها، زاده مباد آن پارسى، که بر ضد تو باشد و، اگر
چنین شخصى زاده، بهتر است که بىدرنگ بمیرد. سوء قصد بر ضد کسى، که پارس را از اطاعت
دیگران رهانیده و آقاى تمام ملل کرده؟ اگر تعبیر خواب تو این است، که پسر جوان من میخواهد
 بر تو قیام کند، من او را باختیار تو میگذارم، تا آنچه خواهى با او بکنى
چنین گفت هیستاسپ و بعد، از آراکس عبور کرده بطرف پارس رفت، تا پسر خود را براى ترضیه
خاطر کوروش توقیف کند. در این احوال کوروش از رود آراکس بمسافت هشت روز پیش رفت
و موافق عقیده کرزوس رفتار کرده با قشون کارآمد خود بطرف آراکس عقب نشست و سپاهیان
بىکاره را در محل بگذاشت. پس از آن ثلث قشون ماساژتها باردوى پارسىها حمله برده با
سپاهیان جنگى جنگیدند و اینها مقاومت کرده کشته شدند. بعد همینکه ماساژتها ماکولات و
مشروبات را دیدند، چنانکه عادت آنها بود، پس از فتح بسور پرداخته زیاد خوردند و آشامیدند.
در این حال خواب بر آنها مستولى شد و پارسىها، که عقب نشسته و مراقب احوال بودند، همینکه
ماساژتها را در خواب دیدند، بر آنها تاختند بر آنها تاختند و عدهاى را کشته اکثر ماساژتها را با رئیس آنها، که پسر ملکه بود و سپارگاپی سس نام داشت اسیر کردند وقتی ملکه از انچه به سر لشکر او اومده بود اگاه شد سفیری نزد کوروش با این پیغام فرستاد ...اى کوروش، که از خونخوارى
سیر نمىشوى، بر خود مبال، که بواسطه ثمر انگور مزورانه پسر مرا اسیر کرده اى، مغرور مشو، که
بدین وسیله بر او دست یافتهاى، چه اینکار در دشت نبرد و از راه مردانگى نبوده.
حالا پند مرا گوش کن، زیرا صلاح تو را میگویم، پسر مرا پس ده و از مملکت ما بیرون رو،
بى اینکه مجازات بینى. اگر چنین نکنى، در ازاى جسارتى؛ که نسبت بثلث قشون من کرده اى،قسم
میخورم به آفتاب، خداوند ماساژتها، که تو را از
.خونخوارى سیر کنم، اگرچه تو سیر نمیشوى ...کوروش به این پیغام ملکه توجهی نکرد پسر ملکه چون از مستی به خود اومد و بر انچه واقع شده بود اگاهی یافت از کوروش تمنا کرد اور ا از غل و زنجیر رها سازند و همین که ازاد شد فورا خود را کشت چنین بود مرگ سپارگاپی سس..تومیریس چون کوروش نصیحتش را نپذیرفته بود او تمام قوای خود را جمع کرد و به کوروش حمله کرد گمان میکنم این نبرد سخت ترین نبردی بود که بین بربرها رویداده بود چنانکه شنیده ام شرح جنگ بدین شرح بوده است ..در ابتداء طرفین از دور بیکدیگر تیر انداختند، بعد،
وقتى که تیرهاى طرفین تمام شد، از نزدیک با نیزه و شمشیر جنگ کردند. هر دو طرف
مدید پا فشردند و کسى رو بفرار نگذاشت، بالاخره ماساژتها فاتح شدند، چه قسمت بزرگ
لشکر پارس در دشت نبرد معدوم و کوروش هم کشته شد مدت سلطنت کوروش بیست هشت سال بود تومىریس امر کرد، خیکى را پر از خون آدم کردند، بعد نعش کوروش را یافته سر او را در
خیک انداخت و استهزاء کرده چنین گفت
راه تزویر مصیبتى براى من تهیه کردى و پسر مرا از من گرفتى. چنانکه بتو گفته بودم، حالا تو را از خونخواری سیر میکنم ...راجع به فوت کوروش حکایات زیاد است روایتی که من ذکر کردم به حقیقت نزدیکتر بود .
منبع: هرودت.کتاب یک.بند 210-214

  • ارگاش مازندرانی

ارتمیس .ایرانی یا یونانی؟

ارگاش مازندرانی |


آرتمیس (به یونانی: Αρτεμις و به لاتین: Artemis/artemise) در اساطیر یونان، ایزدبانوی شکار، ماه و حاصلخیزی، دختر زئوس، و خواهر دوقلوی آپولون بود.[۱] نام آرتمیس دریاسالار هخامنشی (!) از نام این الهه بانو گرفته شده است. این واژه، نه یک نام ایرانی، بلکه یک اسم یونانی و در واقع نام یکی از خدایان یونان باستان است. نه تنها در یونان، بلکه در سراسر جزایر و نقاطى که عناصر یونانى سکونت داشتند مورد پرستش بود،[۲] مناطقی چون لیدیا،[۳] کاپادوکیا[۴] مناطق ایونی،[۵] دلوس،[۶] تراکیا[۷] و غیره. هرودوت این نام را جزو اسامی خدایان یونانی می آورد!‌[۸] گزنفون هم او را به عنوان یک رب النوع یونانی نام می‌برد.[۹] طبق منابع متعدد تاریخی،یونانی بودن این واژه روشن و صریح است و جای تردید نیست.[۱۰] حتی معبد آرتمیس در کرمانشاه (کنگاور) نیز یک معبد هلنی (یونانی) بود. که پس از فتح ایران به دست اسکندر، توسط یونانیان ساخته شد و البته به گفته ایزیدور خاراکسی، بعدها به معبد آناهیتا تغییر نام داد.[۱۱] پس واژه آرتمیس، یونانی است. یعنی یک نام یونانی است. لیکن آرتمیس -فرماندهان نیروی دریایی هخامنشی در جنگ علیه یونان- نزد خشایارشا چه ‌می‌کرد؟

آرتمیس، یک غیر ایرانی و یک جنگجوی اجاره ای!

آرتمیس یکم، ملکه هالیکارناس در کاریا، و یکی از فرماندهان نیروی دریایی هخامنشی در نبرد سالامیس در زمان تجاوز خشایارشا به یونان (در سال ۴۸۰ پیش از میلاد) بود.[۱۲] هالیکارناس یک شهر در آسیای صعیر و در منطقه ایونیه محسوب می‌شود.[۱۳] منطقه‌ای که آرتمیس بر آن حکومت می کرد، یک سرزمین در اشغال هخامنشیان بود. در واقع آرتمیس پس از مرگ شوهرش، حاکم دست نشانده هخامنشیان در آن سرزمین بود (یک حاکم بومی دست نشانده). بنابر نقل تاریخ، نام پسر آرتمیس، پیسیندلیس (Pisindelis) بود،[۱۴] که یک نام یونانی است. نام پدر آرتمیس هم لیگ‏دامیس بود که این نیز نامی یونانی و مربوط به نواحی ایونیه است (نه یک نام ایرانی). پدر آرتمیس، اهل هالیکارناس (در ایونیه) بود، و مادر او نیز اهل جزیره کریت (کِرِت) در دریای مدیترانه بود.[۱۵] لذا آرتمیس، ایرانی (و پارسی) نبود.

آرتمیس (آرتمیز) با اینکه خود اهل ایونیه (مناطق یونانی‌نشین آسیای صغیر) بود، ولی در جنگ‌های ضد یونانی همراه خشایارشا بود و به او یاری رساند.[۱۶] وی در تجاوز خشایارشا به یونان، به شاه هخامنشی مشاوره داد و مستقیماً در نبرد دریایی به او خشایارشا کمک کرد.‌[۱۷] حتی آرتمیس از اینکه خشایارشا آتن را به آتش کشید، ابراز خشنودی می‌کند و او را می ستاید.[۱۸] لذا یونانیان، به آرتمیس به چشم یک خائن جنایتکار نگاه می‌کردند. در جنگ سالامیس، آرتمیس با پنج کشتى جنگی، نزد خشیارشا آمد[۱۹] و با او همراه شد. در مرحله‌ای از جنگ،‌ وقتی که لحظات به ضرر خشایارشا می‌گذشت، چند کشتی از نیروهای یونانی، در حال تعقیب کشتی آرتمیس بودند. در این هنگام آرتمیس، یک کشتی از هم‌پیمانان هخامنشی (کشتی کالیندیان) را غرق کرد! در حالی که هم‌پیمانان هخامنشی درون کشتی بودند. یونانیان وقتی این صحنه را دیدند گمان کردند که او از متحدین یونانى است یا از پارسی‌‌هاى فرارى، که به یونانی‌ها کمک مى‏ کنند، لذا از تعقیب او دست برداشتند.[۲۰] این چنین بود که آرتمیس برای حفظ جان خود، دیگر همپیمانان و دوستانش را به کام مرگ فرستاد.
در زمان جنگ، فرمانده نیروی دریایی آتن برای دستگیری آرتمیس جایزه بزرگی وعده داد. ولى یونانیان به گرفتن او موفق نشدند، چون او فرار کرده به فالرون رفت.[۲۱] همین امر نشانگر این است که آرتمیس، نه تنها به خاطر قدرت، حاضر به کشتن دوستان و هم‌پیمانان خود بود، بلکه در موقع لزوم، فرار را بر قرار ترجیح می‌داد. از سویی در تازش خشایارشا به یونان، خشونت‌های عجیبی رخ داد، از جمله اینکه به دستور شاه هخامنشی سر از تن بسیاری از ساموتراسی‌ها جدا کردند.[۲۲] حمله خشایارشا به یونان، سبب ویرانی‌ها و کشتارهای بسیاری شد که مطمئناً آرتمیس هم در کارنامه خشایارشا شریک است. منابع غربی نوشته اند که آرتمیس دختر لیگدامیس که در تازش خشیارشا به یونان شرکت داشت، بعدها عاشق مردی به نام داردانوس‏ شد. لیکن داردانوس به او توجهی نمی‌کرد، آرتمیس نیز خشمگین شد و دستور داد چشمان او (داردانوس) را درآوردند و بعد نیز خود را از بالاى صخره‌ای به پایین پرت کرد و مَُرد (خودکشی کرد).[۲۳] هرچند برخی تلاش کرده اند چنین سرنوشتی را برای آرتمیس انکار کنند.

به هر روی، با مطالعه تاریخ، و کنار نهادن تعصبات جاهلانه، درمی‌یابیم که آرتمیس یک شخصیت ایرانی نبود. بلکه اصالتاً یونانی بود، و در پی کسب قدرت جنایات بسیاری مرتکب شد و سرنوشتی او نیز سخت و ناگوار بود. وی نه در منابع ایرانی و نه در منابع یونانی، شخصیتی متعالی نیست، بلکه کارنامه‌ای ننگین از خود باقی گذاشت. لذا اینکه برخی او را الگوی زنان ایرانی می‌نامند، توهینی بزرگ به بانوان این سرزمین است...


منابع:

[۱]. بنگرید به theoi.com, Olympios, Artemis.‎.‎.‎ (link is external) و mythindex.com, greek mythology, Artemis.‎.‎.‎ (link is external)
آثنایوس نوکراتیسى، ایرانیات در کتاب بزم فرزانگان‏، ترجمه: جلال خالقى مطلق‏، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامى‏، ۱۳۸۶. ص ۹۶
[۲]. تاریخ هردوت،‏ مترجم و محقق: هادى هدایتى،‏ تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران‏، ۱۳۸۲. ج‏ ۴، ص ۱۰۰ پاورقی، ج ۳ ص ۱۴۹ پاورقی.
[۳]. آثنایوس نوکراتیسى، همان، ص ۱۰۳؛ تاریخ هردوت، همان، ج ‏۱، ص ۸۱
[۴]. پروکوپیوس، جنگ‏‌هاى ایران و روم، ترجمه: محمد سعیدى‏، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى‏، ۱۳۸۲، ص ۸۱
[۵]. تاریخ هردوت، همان، ج‏ ۴، ص ۱۰۲
[۶]. تاریخ هردوت، همان، ج‏ ۴، ص ۱۰۱
[۷]. حسن پیرنیا، تاریخ ایران باستان‏، تهران: نشر دنیاى کتاب‏، ۱۳۷۵. ج‏ ۱، ص ۶۲۰
[۸]. تاریخ هردوت، همان، ج‏ ۱، ص ۳۱
[۹]. گزنفون، لشکرکشى کوروش‏، ترجمه: غلام على وحید مازندرانى،‏ تهران: نشر دنیاى کتاب‏، ۱۳۸۴، ص ۱۴۲
[۱۰]. مری بویس، زرتشتیان، باورها و آداب دینی آنها، ترجمه ع.بهرامی، تهران: نشر ققنوس (ویراست دوم)، ۱۳۹۱. ص ۱۱۸؛ رومن گیرشمن، تاریخ ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۲. ص ۳۲۰
[۱۱]. مری بویس، همان، ص ۱۱۹
[۱۲]. Schmitt، Rüdiger, ARTEMISIA, Encyclopædia Iranica.‎
[۱۳]. تاریخ هردوت، همان، ج ۳، ص ۷
[۱۴]. تاریخ هردوت، همان، ج‏ ۱، ص ۵
[۱۵]. حسن پیرنیا، همان، ج‏ ۱، ص ۷۴۳
[۱۶]. تاریخ هرودوت، ترجمهٔ وحید مازندرانی. تهران: انتشارات فرهنگستان ادب و هنر ایران، ۱۳۵۶. ص ۳۸۲
[۱۷]. تاریخ هرودوت، ترجمهٔ وحید مازندرانی. تهران: انتشارات فرهنگستان ادب و هنر ایران، ۱۳۵۶. ص ۴۴۷ و ۴۵۳؛ حسن پیرنیا، همان، ج‏ ۱، ص ۸۰۷-۸۰۸
[۱۸]. تاریخ هرودوت، ترجمهٔ وحید مازندرانی. تهران: انتشارات فرهنگستان ادب و هنر ایران، ۱۳۵۶. ص ۴۵۹؛ حسن پیرنیا، همان، ج ‏۱، ص ۸۱۹
[۱۹]. حسن پیرنیا، همان، ج‏ ۱، ص ۷۴۳
[۲۰]. حسن پیرنیا، همان، ج‏ ۱، ص ۸۱۴
[۲۱]. حسن پیرنیا، همان، ج‏ ۱، ص ۸۱۵
[۲۲]. حسن پیرنیا، همان، ج‏ ۱، ص ۸۱۵
[۲۳]. حسن پیرنیا، همان، ج ‏۱، ص ۷۴۳

  • ارگاش مازندرانی